با خودم گفتم هر نوشته را پرینت میگیرم، آنهایی که توی اینترنت میخواندم یا فایلهایی که دوستان میفرستادند را؛ اما یک روز بیهوا نشستم و از روی یکی از آنها نوشتم بعد مزه داد و بعدی هم را شروع کردم و این کار ادامهدار شد. مشق نوشتن را از دوران مدرسه دوست داشتم. هنوز هم.
از مزایا و تأثیرات مثبت خواندن شعر در زندگی قبلاً نوشتهام: اگر دوست داشتید میتوانید بخوانید: چرا باید شعر بخوانیم؟ نقش شعر در مسیر نویسندگی چرا شعر نمیخوانیم؟ چرا شعر میخوانم؟ اما اینجا میخواهم از اهمیت خواندن شعر برای نویسندگان به نقل از رضا بابایی بنویسم. بابایی در کتاب بهتر بنویسیم شعرخوانی را کیمیایی اثربخش
مدتی با خودم فکر میکردم هیچ ایدهای ندارم، نوشتههایم به دل نمینشیند و تازگی خودشان را ازدستدادهاند. انسداد در هر کاری بهویژه نوشتن حس ناخوشایندی است. این اتفاق ممکن است برای هر کسی بیفتد به همین دلیل است که داستانهای ناتمام در کشو میماند و میپوسد، وبلاگها متروکه میشوند و شعرها در نطفه خفه؛ اما
صبر تلخ است اما میوۀ شیرینی دارد. -ژان ژاک روسو روز اول که سر کلاس خوشنویسی نشستم با خودم گفتم ترم اول مدرک خوش، دوم عالی و… وقتی این برنامه را با استاد در میان گذاشتم یک لبخند زد. همین. شروع کرده بودم به نوشتن و هر چه پیش میرفتم سرعتم بیشتر میشد، کاری
نمیدانم چهکار کنم؟ نمیدانم چرا اینطوری شد؟ نمیدانم… با مرور هزار کلمهها متوجه شدم بعد از توضیح مفصل یک موضوع مینویسم «نمیدانم چهکار کنم؟» بااینکه سطرهای قبلی به شرح و بسط مسئلهای اختصاص داده شده که میدانم باید چه شود و به کجا برسد. یک سؤال ساده چنان با من همنشین شده که بیربط و
مثل اکثر وبلاگنویسها من هم عاشق نوشتن در این خانۀ کوچک هستم. همینطور نوشتن متنهای طولانی را هم دوست دارم و با بلند شدنِ قَدِ نوشتهام شادی بیشتری در چشمانم نمایان میشود. چیزی که از روز اول مرا آزار میداد فرایند ویرایش و حذف کلمات و جملات اضافه بود. اینکه میگویند هنگام ویرایش فرزندان خودتان
این نه، خیلی کار دارد… اینیکی هم حیف میشود اگر الآن بنویسم… تیتر به این خوبی را نباید به این زودی نوشت باید حسابی آن را چلاند… همینطوری دانهدانه نوشتهها و ایدهها و تیترها کنار رفت تا دستم خالی شد. هیچچیزی برای نوشتن نداشتم. انگار که مغزم تهی شده بود. تصمیم گرفتم دوباره برگردم و
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست… (+) بیت اول شعری از پروین اعتصامی که برای همۀ ما آشناست چراکه دوران مدرسه آن را حفظ کرده و بارها سر کلاس با صدای بلند خواندهایم. بعدها رسیدیم به گفتم غم تو دارم… به کجا چنین شتابان…
اول قرار بود شقورق بنشینیم پشت لپتاپ و یک فایل ورد باز کنیم، فونت دلخواه را از بین آن همهای که هست و دانلود کردهایم برداریم و با تیتر کتاب سال بدون فکر کردن هر چه دلمان میخواهد را توی آن بنویسیم. حدود سی نفر این تمرین پیشنهادی را دریافت کردند و از همان روز
توی اتاق نشست و وسیلههایش را با عصبانیت پرت کرد روی تخت و شروع کرد به غر زدن. با خودش زمزمهکنان چیزهایی میگفت و از لابهلای تمجمج او کمی از موضوع را فهمیدم. آرام که گرفت و یک گوشه نشست داستان سالهای گذشتۀ خودم که شبیه بود به مشکل او را تعریف کردم و گفتنِ