دسته: از دیگران

ویژگی شعر حقیقی چیست؟

پیروِ پست راز ماندگاری یک اثر وقتی به این نوشتۀ ملک الشعرای بهار برخوردم فکر کردم اینجا هم به اشتراک بگذارم. با خواندن این متن شاید بتوانم این مسئله را برای خودم حل کنم که چرا برخی از شعرها نسل به نسل منتقل می‌شود و در حافظۀ همۀ ما می‌ماند و برای تمام دوران مصداق

بخش‌هایی جذاب از مصاحبۀ هاروکی موراکامی

شنیدن قصۀ زندگی آدم‌ها را دوست دارم. اینکه بنشینم پای حرف‌های بقیه و برایم از خودشان بگویند. ازآنچه در زندگی‌شان گذشته، خوشی‌ها، غم‌ها و… سؤال زیاد می‌پرسم. به‌خصوص وقتی پای صحبت پیرزن‌ها و پیرمردها می‌نشینم. می‌خواهم که از دوران جوانی و مسیری که طی کرده‌اند بگویند. از عاشق شدنشان. رفت و آمدهاشان. اتفاقات سادۀ زندگی‌شان

چرا شاعران شکست می‌خورند؟

پیش‌نوشت: شعر و شاعران مجموعه‌ای است از مقاله‌ها و نقدها و مصاحبه‌های محمد حقوقی از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۷٫ تکۀ زیر را از اولین مقالۀ کتاب با عنوان کی مرده کی بجاست انتخاب کردم که بی‌ربط به پست قبل هم نیست. «…و مگر زندگی جز تکرار چیست؟ شب به روز و روز به شب برمی‌گردد،

نامه‌هایی که خوانده‌ام

  علاقۀ من به نامه نوشتن تقریباً مشخص است حتی از همین پست‌های وبلاگ. اما یکی از لذت‌های زندگی‌ام خواندن نامه‌های دیگران است. آنچه صمیمت‌ها، عشق‌ها، نگرانی‌ها و حتی دلخوری و کدورت‌ها را از طریق کاغذی مهروموم‌شده به دست دیگری می‌رساند. گاهی این نوشته‌ها بخشی از وجود آدمی است و بدون آن‌ها انگار اویی که

ماهیت طنز چیست؟ شاخه‌های شوخ‌طبعی کدام است؟

پیش‌نوشت: چند روز پیش در نشست نقد و بررسی کتاب بوقلمان، در محفل دگرخند، اسماعیلی امینی در خصوص معیارهای ارزیابی یک متن طنز صحبت کرد. از آنجا که این مبحث برای من خیلی جذاب و شنیدنی بود برداشت و فهم خودم از صحبت‌های ایشان را نوشته‌ام شاید برای شما هم خواندنی باشد. اصل مطلب: حرف مردم

شعر شاملو، شعر صداست

نوشته بودم: «صدای قش‌قشِ سنگ‌ریزه‌ها» نوشت: «سنگ‌ها مگر می‌گویند قش‌قش؟» نمی‌دانم از کی و کجا و چطور بود که به صداهایی که اشیا می‌سازند، بخصوص در برخورد با هم حساس شدم. مثل همین صدای سنگ‌ها زیر پا، یا وقتی باد توی درخت‌ها می‌پیچد و هورهور می‌کند، صدای وور وورِ شانۀ پلاستیکی که مامان میان موهایم

خوش آن کَسان که دلی شادمان کنند

از شاد بودن و شادکردن و مزایای آن زیاد شنیده‌ایم. تا جایی که خیام می‌گوید :« رو شاد بزی اگرچه برتو ستمی است» یا حافظ که : «حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است/بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم» نمی‌خواهم از شادی درونی و بیرونی و منبع آن حرف بزنم

چرا باید فارسی بخوانیم؟

پیش‌نوشت: همواره معتقدم که نه تنها برای طی کردن مسیر نوشتن، بلکه برای فن بیان، گفتگوهای روزمره و به دنبال واژه نبودن حین صحبت کردن و… باید نثر و شعر فارسی را جدی بگیریم. اما آیا چون ما فارسی زبانیم دیگر نیازی به یاد گرفتن آن نداریم؟ به گمان من اینکه فکر می‌کنیم چون فارسی