می‌دانم که می‌دانم!

نمی‌دانم چه‌کار کنم؟

نمی‌دانم چرا این‌طوری شد؟

نمی‌دانم…

با مرور هزار کلمه‌ها متوجه شدم بعد از توضیح مفصل یک موضوع می‌نویسم «نمی‌دانم چه‌کار کنم؟» بااینکه سطرهای قبلی به شرح و بسط مسئله‌ای اختصاص داده شده که می‌دانم باید چه شود و به کجا برسد.

یک سؤال ساده چنان با من همنشین شده که بی‌ربط و باربط از آن استفاده می‌کنم و گاهی مانند چکش به ذهنم ضربه می‌زند که حالا چه‌کار کنم؟ درحالی‌که می‌دانم چه‌کار کنم.

دقت در استفاده از کلمه‌ها اینجا خودش را نشان می‌دهد.

ما در زندگی زیاد شکایت می‌کنیم، با نگرانی حرف می‌زنیم یا واژهای منفی به کار می‌بریم که همه از محل ترس‌های درونی برمی‌آید. شاید بهترین راه برای رهایی از این موضوع تمرین تمرکز روی کلمه‌ها باشد.

هر بار خواستیم صدای غرغروی درونمان را بلند کنیم از خودمان بپرسیم چرا این حرف را می‌زنم؟ به پیش بردن کار من چه کمکی می‌کند؟ چه حسی به من می‌دهد؟

پاسخ به این سؤال‌ها ما را از ترس‌هایمان آگاه می‌کند.

می‌ترسیم که نکند شغل اشتباهی را انتخاب کرده‌ایم؟ در رابطه‌ای سمی قرارگرفته‌ایم؟ به‌اندازه کافی خوب نیستیم؟

بیان این ترس‌ها نه‌تنها به ما کمکی نمی‌کند بلکه با جاری شدن هر کلمۀ نفرت‌انگیز بر زبان، هراس‌ها با شدت بیشتری خودشان را نشان می‌دهند.

کلماتمان را آگاهانه، دوست‌داشتنی و با جدیت و دقت بیشتری انتخاب کنیم.

واژه‌هایی را در ذهنمان حک کنیم که از محل عشق می‌آیند، برای زندگی خودمان برای دیگران.

کلمات آینۀ جهان ما هستند پس باعلاقه آن‌ها را کنار هم قرار دهیم و طرحی زیبا به نوشته‌ها و گفته‌ها ببخشیم.

 

شاید دوست داشته باشید این مطلب را هم بخوانید:

چرا به کلمه‌ها نیاز داریم؟

کانال تلگرام چگونه شاعر شویم؟

 

 

نظر خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *