همیشه با این دیدگاه که ویراستار را غلطگیری میدانند که با ذرهبین ایستاده تا نقطه و ویرگولها را سر جایش بگذارد و اشتباهات املایی را راست و درست کند مخالف بودم...
گاهی اوقات کسانی که مینویسند بر این باورند که میتوانند کار خود را ویرایش کنند، امروز من که هم مینویسم و هم ویرایش میکنم به این نتیجه رسیدهام که اینها دو مهارت کاملاً جدا درعینحال مرتبطند...
این روزها مقالههای زیادی از افراد مختلف به دستم میرسد که بخوانم، توی سایتهای فارسی هم زیاد میچرخم و کتابهای زیادی را ورق میزنم بهخصوص آنهایی که ترجمه شده...
تا بابا به من برسد نیم ساعتی طول میکشید. تمام این ۳۰ دقیقه را دور خودم چرخیدم، لباسها را بیخودی جابهجا میکردم، کانالهای تلویزیون را میچرخاندم و آواز میخواندم تا این نیم ساعت تمام شود...
هر وقت یک بوم خالی میبینی که به شکل احمقانهای به تو خیره شده و نگاهت میکند، با قلم و رنگ بر گوشش بکوب تا از خواب برخیزد.
نمیدانی که نگاه خیرۀ بوم خالی به هنرمند، چقدر فلجکننده است...
میگفت خیلی حوصله داری که اینقدر همهچیز را مرتب کنار هم میچینی.
میگفت هنرمند را چه به نظم؟ باید میان کتابها و کاغذها غلت بزنی تا بتوان تو را نویسنده نامید. باید کاغذ پاره دوروبرت فت و فراوان باشد تا بتوان گفت نوشتن بلدی.
بیخیال اینهمه حرفهای بیسروته، کتابها را دانهدانه دستمال میکشیدم...
باوجود استعاره میتوان پلی زد بین چیزهایی که برای دیگران آشناست با آنچه میخواهیم به آنها توضیح دهیم.
ما با تعریف و توضیح یک پدیده از خواننده میخواهیم که با فکر کردن به چیزی دیگر موضوع حاضر را برای خودش ترسیم کند...
کلی نوشتهایم و گفتهایم که استعاره مخصوص نویسندهها نیست و همۀ ما باید آن را بشناسیم چون همینطور خودآگاه و ناخودآگاه از آن استفاده میکنیم. برای همین از رابطۀ استعاره و نویسنده کلاً دور ماندیم و از دستمان در رفت. خب حالا ببینیم نویسنده به کمک استعاره چه تأثیری روی مخاطب میگذارد. اینکه یک ارتباط
برایم نوشت: کلمههایت بوی شیراز میدهند. عطر بهارنارنج توی آنها پیچیده. دستهای مامان را میبینم که لیموهای زرد و خوشبو را میچلاند و عصارۀ آن را برای پاییز و زمستانمان نگه میدارد. گرم میشوم و لذت چای عصرانه را که با تارونه دم کشیده بود و به استقبالمان میآمد وقتی خستهوکوفته از مدرسه بر میگشتیم،