«هیچکس نمیپرسد فایدۀ آوازِ قناری و غروبِ زیبا چیست. اگر این چیزهای زیبا وجود دارند و اگر به یُمنِ وجود آنها، زندگی در یک لحظه کمتر زشت و کمتر اندوهزا میشود، آیا جستجوی توجیه علمی برای آنها کوتهفکری نیست؟» -بورخس برای آنهایی که با ادبیات مأنوس نیستند و گمان میکنند ادبیات نمیتواند در زندگی
این پست را برای پاسخ به سوالی نوشتهام که این روزها زیاد میشنوم. «چرا دختری که همیشه میخندد؟» نوشتۀ زیر شاید شعارگونه باشد اما چیزی است که با دلوجان حس کردهام و از پس روزهای سخت و تلخ و سیاه، که مرا به جنگیدن برای زندگی واداشت برآمده است. ۱ در گذشته نماندهام. بار سیاهیها
همۀ ما حق داریم کاری را انجام دهیم که دوست داریم و از آن لذت میبریم. این کار بدون توجه به سنتها و عقاید نادرست ضروری است. تلاش برای خوشبختی و سعادت، هیچ نیازی به قضاوت و انتقاد دیگران یا تحمیل اراده و نظر ما به آنها ندارد. اما افسوس که در این راه چیزی
پیشنوشت: همواره معتقدم که نه تنها برای طی کردن مسیر نوشتن، بلکه برای فن بیان، گفتگوهای روزمره و به دنبال واژه نبودن حین صحبت کردن و… باید نثر و شعر فارسی را جدی بگیریم. اما آیا چون ما فارسی زبانیم دیگر نیازی به یاد گرفتن آن نداریم؟ به گمان من اینکه فکر میکنیم چون فارسی
قسمت اول: از بچگی دلم میخواست با یک نویسنده ازدواج کنم برای همین هم همیشه آنها را زیر نظر میگرفتم که ببینم کدامشان به درد زندگی میخورند. زندگی با مردی که قصه دارد و توی ذهنش هزار تا کهکشان و توی سرش یک آسمان آبی با تکههای سفید ابر شگفتانگیز است. ?مثلاً من
فکر میکنم حالا بعد از نوشتن بیش از ۹ ماه صفحات صبحگاهی بتوانم از تجربیاتم راجع به آن بگویم. از مزایای نوشتن صفحات صبحگاهی بسیار گفتهاند و حتماً زیاد هم شنیدهاید. میخواهم از مسیری که طی این ماهها طی کردهام بنویسم. شاهین کلانتری گفت: بنویس و من برای اولین بار بدون هیچ سؤال و واکنش
از آسیب مجدد به پا، درد امانم را بریده بود و نیمهشب نمیدانستم برای التیام آن چه کار کنم. نوشتن، بستن چشمها و فکر کردن، چرخیدن بین کانالهای تلگرامی، پشت سر هم شعر خواندن و… هیچکدام تأثیری نداشت. نه میتوانستم تکان بخورم و نه کاری انجام دهم که مرا آرام کند. مستأصل و ناامید،
نزدیک به یک ماه است که هر روز با دوستان کلاس نویسندگی شعر میخوانیم. این نوع خواندن شعر برای من که از کودکی با شعر زندگی کردهام لذتی متفاوت دارد. با وسواس بیشتری شعر میخوانم، با دقت بیشتری انتخاب میکنم و برای به اشتراک گذاشتن آن شوق و هیجان بیشتری دارم. اما چرا هر
چند روز پیش در نشست گفتگو دربارۀ کتاب «طرز فکر» در مدرسه۱۰ در خصوص تفکر رشد و تفکر ثابت صحبت شد و آن جا بود که دیدم همه از موضوعی واحد به نام استعداد حرف میزنند. راجع به اینکه همیشه افراد از دوران کودکی به بهانه نداشتن استعداد از کارهایی که دوست داشتهاند، باز ماندهاند
من از جهان بدون ادبیات میترسم. جهانی بدون شعر، بدون غزل، بدون عشق و بدون راز. جهان مطلق، پر آشوب و پر از خشم. جهانی بینیاز از اشک و خاطره. آنجا که کلمهای نباشد تا عاشقانهها سطر شوند، نامه شوند، شعر و غزل شوند و سوی یار روانه. بدون ادبیات کجای فلسفه، ریاضی، منطق