جدی گرفتن رؤیاها

نوشتۀ آخر وبلاگ قبلی‌ام را خیلی دوست دارم و گاهی برای مرور دوران نوجوانی‌ام آن را می‌خوانم. افسوس که بلاگفا طی اقدامی ناگهانی، چند سال ذوق و شوقی که با کلمه‌ها روی صفحۀ مانیتور تخلیه می‌شد را از بین برد. هر چند حالا شاید ارزشی نداشته باشند و حتی خنده‌دار به نظر برسند اما همۀ

آیا غلط‌های املایی مهم است؟

  مشغول خواندن پروپوزال یکی از دوستانم بودم که در دو خط پنج غلط املایی دیدم. وقتی از او پرسیدم حتی نمی‌دانست معنی این کلمه‌ها چیست و اصلاً چرا آن‌ها را به کار برده. از روخوانی هم عاجز بود. چند وقت پیش هم که متن‌های ارسالی مخاطبان کانال را مرور می‌کردم به کلماتی رسیدم که

راهی برای درک بهتر شعر

    این تمرین صرفاً تجربۀ شخصی من است و امکان دارد اساتید ادبیات با آن موافق نباشند اما از آن‌جاکه برای من نتیجۀ مثبتی در پی داشته تصمیم گرفتم آن را به اشتراک بگذارم. اگر می‌خواهیم شعر را بهتر درک کنیم و با توجه به مفهوم آن راحت‌تر و روان‌تر بخوانیم، یعنی در شعرخوانی

۵ دلیل برای خواندن سعدی

  همیشه به دوستان دور و نزدیکم توصیه می‌کنم سعدی بخوانند. چرا؟ ۱-بارها شنیده‌ایم که سعدی سهل و ممتنع سخن می‌گوید. یعنی در نگاه اول و به ظاهر ساده می‌نماید درحالی‌که اگر بخواهیم مانند او بنویسم نمی‌توانیم. اما همین سهل بودن آن موجب شده در طول قرن‌های متمادی افراد به راحتی با نوشته‌های او ارتباط

حال خوب می‌خواهید؟

  انقلاب انقلاب نکنید، به انقلاب بروید. منظور از انقلاب به طور خاص کتاب‌فروشی است. حالا هر جای دنیا که هستید. البته برای من لوازم تحریر را هم در بر می‌گیرد. فکر می‌کنم کم‌هزینه‌ترین راه برای اینکه خودمان را بازیابی کنیم و حال خوبی به دست آوریم همین کتاب‌درمانی است، هیچ عذر و بهانه‌ای هم

پرنده، آسمان و عشق

  قبلاً نوشته بودم که اهل دیدنِ فیلم نیستم مگر آنکه دوستی کاربلد آن را معرفی کند (+). دلیل ساده‌ای دارد من نمی‌توانم دو ساعت متوالی یک جا بنشینم. همین. امروز به پیشنهاد کسی که به درستیِ کارش اعتماد دارم «On the Milky Road» (روی راه شیری) را دیدم، یک درام عاشقانه با رگه‌هایی از

سرمایۀ زندگی من

پیش‌نوشت: قسمت آخر مسیر من را می‌نویسم. راهی که انتها ندارد. با سودای گویندگی و اجرا به تهران آمدم، سر کلاس درس می‌نشستم و خرد و کلان را دوره می‌کردم. با عدد و رقم سر و کله می‌زدم اما توی سرم رویاهایی می‌چرخید که ارز و دلار و توسعه و برنامه‌ریزی و همۀ چیزهایی که

زبان بی‌زبان فارسی

  این روزها همه به دنبال مدیریت زمان هستیم و کاهش اتلاف وقت. در کمترین زمان ممکن غذا می‌خوریم، وقت کتاب خواندن نداریم، به دیدار یکدیگر نمی‌رویم و همیشه عجله داریم. در حال دویدنیم و به هیچ جایی هم نمی‌رسیم. علاوه بر این بلای بی‌حوصلگی و تنبلی هم به جانمان افتاده و کم‌کم رسوخ کرده

زمان را گم کن

  مادرم همیشه می‌گفت: «کاری را پیش بگیر که زمان در آن گم باشد.» این حرف‌ها برای من که نوجوان بودم و عاصی و سرکش گنگ و مبهم بود. فکر می‌کردم چطور می‌توان زمان را گم کرد؟ مادرم بافتنی می‌بافت و شب‌ها تا دیروقت مجله می‌خواند، حالا می‌فهمم میان یک رج و دو رج بیشتر

چگونه نامۀ عاشقانه بنویسیم؟

  شاید وقتی حرف از نامۀ عاشقانه به میان می‌آید با نیشخندی از کنار آن عبور کنید. شاید فکر می‌کنید دوران نامۀ عاشقانه به سر رسیده و به سنتی پوسیده تبدیل شده. ممکن است افراد زیادی باشند که عاشقانه می‌نویسند اما اظهار نمی‌کنند چراکه این کار را در دنیای تکنولوژی‌زدۀ امروز، عجیب‌وغریب و قدیمی می‌دانند