هر دوی ما وبلاگ مینوشتیم آن زمان، سال ۸۷ بود و من چند سالی میشد که یک وبلاگ شلوغ پلوغ داشتم و او را نمیدانم. دوستی ما تازه شکل گرفته بود و با هم زیاد حرف میزدیم از هر دری. علایق مشترک و آرزوهای ناهمخون و همین ماجرای وبلاگ ما را هر روز به هم
ما به شعر نیاز داریم زیرا چیزهایی که نمیدانیم چطور میتوان گفت را به زبان ما میگوید. آرد لرد +چرا شعر نمیخوانی؟ -حوصله ندارم -مطلب جدیدی یاد نمیگیرم. -چیزی من را به خواندن شعر ترغیب نمیکند. -غیر از پر حرفی چیزی نیست و ذهنم خسته میشود. و… پاسخ بعضی از دوستانم را به سؤال
زمین که لرزید به چشم به هم زدنی تمام داشتهها و نداشتههایم جلوی چشمم رژه رفتند و به همراهِ زمین، دلم هم به لرزه افتاد. همۀ ما از شکرگزاری برای داشتهها و موفقیتها و هر چه که ما را خشنود میکند گفته و شنیدهایم. میدانیم که داشتنِ دوست خوب نعمت است و باید قدردان آن
با خودم زیاد حرف میزنم. هیچوقت هم از این موضوع خجالت نکشیدهام. زمانی که ذهنم مشغول است و مسئلهای فکرم را درگیر کرده تندتر حرف میزنم و خدا میداند چهها که نمیگویم با خودم. زمانی که با خودم حرف نمیزنم مثل ورزشکاری هستم که ورزش نکند یا خوشنویسی که قلم توی دستش نمیچرخد. به
میگویند رونویسی از آثار بزرگان برای مشقِ نویسندگی چقدر خاصیت دارد و هر چه بیشتر از نوشتهها کپی بردارید سبک و قلم و روح آن در تنتان جاریتر میشود. من هم موافقم با این کار و خیلی هم حس خوبی میدهد. مثلاً وقتی «گدا»ی غلامحسین ساعدی را نوشتم تازه فهمیدم چه بوده و چه شده
هانیۀ عزیزم یک وقتهایی که سؤال میپرسی از من و میگویم کمی فکر کن، نرم نرم اشک میریزی و اظهار میکنی که بلد نیستی. نه اینکه جواب سؤال را ندانی تو در واقع فکر کردن را بلد نیستی. چیزی که به تو یاد ندادهاند و یاد هم نمیدهند هیچ کجا. میان جمع و تفریق و
«هر کلمه یک چمدان است که ما ایدهای را در آن میگذاریم، و سپس آن را به شخص دیگری انتقال میدهیم.» -ناشناس نوشت: «تنبل شدی» جا خوردم چون تنبلی برایم معنی ندارد و این واژه برای لحظهای مرا به فکر فرو برد. همین ماجرای ساده من را بر آن داشت تا از کلمهها بنویسم، به
در پست راهی برای درک بهتر شعر نوشتهام: «نثر، یعنی پراکنده. گونهای از زبان است که تنها متکی به قواعد زبانی (قواعد واژگانی و قواعد نحوی) باشد و هیچقاعدۀ دیگری از قبیل قواعد بیانی(تشبیه، استعاره، مجاز، کنایه و فروع آنها)، قواعد بدیعی( صنایع و آرایههای ادبی منهای آنچه به حوزۀ صنایع بیان مربوط است) و
پیشنوشت: چند روز پیش در نشست نقد و بررسی کتاب بوقلمان، در محفل دگرخند، اسماعیلی امینی در خصوص معیارهای ارزیابی یک متن طنز صحبت کرد. از آنجا که این مبحث برای من خیلی جذاب و شنیدنی بود برداشت و فهم خودم از صحبتهای ایشان را نوشتهام شاید برای شما هم خواندنی باشد. اصل مطلب: حرف مردم
باید یک طرح مینوشتم برای مجلهای که قرار بود همکاری کنم با آنها. طرحی برای توسعه. تازه وارد این فضا شده بودم و اصلاً هیچ ذهنیت و پیشزمینهای نداشتم. شروع کردم به جستوجو و چرخیدن میان کارهای مشابه اما هر چه بیشتر میگذشت سردرگمتر میشدم. مینوشتم و تأیید نمیشد. وقتی ماجرا را برای رفیقی که