آیا ساده‌نویسی مشکل است؟

مشغول خواندن نوشتۀ یکی از دوستانم بودم که این نکته به ذهنم رسید: چرا در تلاشیم که متن خود را سرشار کنیم از آرایه‌ها و کلمات عجیب‌وغریب؟ شاید در ذهنمان این می‌گذرد که هر چه شاعرانه‌تر، زیباتر. گاهی می‌پنداریم اگر شاعرانه‌ بنویسیم متن زیبا و جذابی خواهیم داشت. درحالی‌که وقتی تمام متن ما را آرایه‌ها

ما آدم‌های بی‌هویت

کهشکان بی‌ستاره: «سلام، میشه راجع به متن من نظر بدین» b.n123: «سلام، خوبی؟» (: «سلام زهرا منو یادت میاد؟» و…. تقریباً هر روز پیام‌هایی دارم از آدم‌هایی بدون اسم و تصویر مشخص که یا مرا می‌شناسند یا نه اما من هیچ‌کدام را به خاطر نمی‌آورم. یعنی نشانه و شاخصی برای یادآوری وجود ندارد. من از

نامه‌هایی که خوانده‌ام

  علاقۀ من به نامه نوشتن تقریباً مشخص است حتی از همین پست‌های وبلاگ. اما یکی از لذت‌های زندگی‌ام خواندن نامه‌های دیگران است. آنچه صمیمت‌ها، عشق‌ها، نگرانی‌ها و حتی دلخوری و کدورت‌ها را از طریق کاغذی مهروموم‌شده به دست دیگری می‌رساند. گاهی این نوشته‌ها بخشی از وجود آدمی است و بدون آن‌ها انگار اویی که

چرا خواندن ادبیات کلاسیک مهم است؟

جامعه‌ای که ادبیات مکتوب ندارد، در قیاس با جامعه‌ای که مهم‌ترین ابزار ارتباطی آن، یعنی کلمات، در متون ادبی پرورده شده و تکامل‌یافته، حرف‌هایش را با دقت کمتر، غنای کمتر و وضوح کمتر بیان می‌کند. -ماریو بارگاس یوسا من هم از آن دسته کسانی هستم که تن به خواندن متون کلاسیک نمی‌دادم. تنها یک گلستان

مرا تشویق نکن

از دوران نوجوانی به خاطر اینکه شعر زیاد می‌خواندم و به موسیقی هم علاقۀ زیادی داشتم خیلی از متن‌هایی که می‌خواستم بنویسم را به‌طور ناخودآگاه یا گاهی هم به خاطر لذتی که برایم داشت، و هنوز هم دارد، به‌صورت موزون می‌نوشتم. بعضی اوقات برای دوستان و معلم‌هایم می‌خواندم و تشویق می‌شدم. آن روزها از شدت

مالکیت رنج‌ها

گفت: «رنج‌هایت را برای خودت نگه دار و با کسی تقسیم نکن، آن‌ها سرمایه‌های تو هستند.» نمی‌دانم از کجا نقل کرد، خودش هم نمی‌دانست. سرم را برگرداندم و به مسیری که در این چند سال آمده بودم نگاه کردم. به تمام سنگ‌های بزرگ و کوچکی که گاهی مدت زمان زیادی برای برداشتنشان با آن‌ها در

وظیفۀ شعر چیست؟

نقش من در جامعه، یا نقش هر هنرمند یا شاعر، این است که سعی کنیم همۀ آنچه را که احساس می‌کنیم، بیان کنیم. به مردم نگویید چگونه احساس کنید. نه به عنوان یک واعظ، نه به عنوان یک رهبر، بلکه به عنوان بازتاب همۀ افراد. -جان لنون شاید فکر کنیم شعر همان گفتن از عشق

امنیت با نوشتن

نوشت: «تا هنوز انرژی جوانی در زهرا هست ، بیشتر بخواند بهتر است. بخواند و بخواند و بخواند» حالا که به عقب برمی‌گردم می‌بینم با خواندن شروع کردم. هر چه بیشتر می‌خواندم عطشم برای نوشتن بیشتر می‌شد و همین غرق شدن در کتاب‌ها قلم را میان دستانم جا داد و بعد ذهنم به مثابۀ کامپیوتری

سرسختی یا استدامت؟

  تصمیم دارم از این به بعد در دسته‌ای با عنوان «راز کلمات» به بررسی کلمات هم‌معنی و تفاوت‌های ظریف آن‌ها بپردازم. گاهی ممکن است همین اختلاف‌های کوچک معنایی اصل گفته یا نوشته را تغییر دهد در حالی‌که خودمان هم نمی‌دانیم. از آنجا که ریشه‌یابی واژه‌ها یکی از لذت‌های زندگی من است می‌خواهم این خوشی را

چگونه شعر بخوانیم؟

  اغلب شعرها قالب‌بندی و ترتیب مشخصی دارند تا زمان خواندن، روان باشند و موسیقی آن‌ها حفظ شود. خواندن صحیح شعر ارزش هنری آن را بیشتر نمایان می‌کند. گاهی ممکن است نتوانیم شعری را راحت بخوانیم و همین ما را به شدت خسته و دلزده کند. یا ممکن است با خودمان بگوییم چرا شاعر شعری