پادشاهی در قلمرویی کوچک

مادرم همیشه می‌گفت دوست دارم ببینم چه چیزی می‌تواند تو را حداقل یک ساعت، بدون اجبار یک جا بنشاند. بعد از این حرف و آن روزها اتفاقات و انگیزه‌های زیادی برای ماندن در یک جای ثابت داشتم اما امروز تماشای یک فیلم توانست بیش از سه ساعت چشم‌های مرا به لپ‌تاپ خیره نگه دارد. دیدن

حافظ و خوشنویسی

عده‌ای می‌گویند شعر است که به هنر خوشنویسی رنگ‌ورو داده؛ اگر بد‌وبیراه و حرف‌های معمولی را به خط خوش بنویسیم هیچ جذابیتی نخواهد داشت و بعضی هم می‌گویند نستعلیق و شکسته‌نستعلیق و قلم و مرکب است که روح در شعر می‌دمد. به نظر من شعر و خط خوش با هم زیبایی می‌آفرینند و از هم

عشق، از دیروز تا امروز

مدتی است در پیِ مطالعه دربارۀ شعر کلاسیک و معاصر و محتوای آن هستم. سؤالی که ذهن مرا به خود مشغول کرده و پایۀ این جستجوها بود، تفاوف «عشق» در شعر کهن و امروزی و نوع بیان آن از زبان شاعر است. برایم جالب بود که هر کسی به نوعی در کلام خود از عشق

بنویس، هر چی دلت خواست بنویس

هانیه عزیزم ندای درونم را دوست دارم. چرا که هر بار جایی به بن بست رسیده‎ام بهترین راه حل‌ها را پیش رویم گذاشته. این روزها صدایش از همیشه بلندتر است. وقتی با خودم حرف می‌زنم و بی‌قراری‌هایم صدا می‌شود و از حنجره می‌آید بیرون، با من می‌گوید بنویس. چه بنویسم؟ هر چه دلت خواست. همین

شعر چگونه به نیازهای ما پاسخ می‌دهد؟

به گمانم اولین شعر هر شاعر، یا اولین‌ها ناگهانی است. یعنی یک جوشش ناگهانی که به یک شعر زیبا می‌انجامد. اما تکرار همین چالش ذهنی باعث می‌شود که اگر مدتی این جوشش اتفاق نیفتد، شاعر نگران این باشد که چرا شعری ننوشته. این جا او شاید به این نتیجه برسد که به شعر نیاز دارد.

چرا زن‌ها نامه‌نویس‌ترند؟

  الهام گفت برایم جالب است که رمان «شب یک شب دو» بر اساس نامه‌های دو زن به هم نوشته شده. من تا به حال هر چه دیده‌ام نامه‌نگاری بین یک زن و یک مرد بوده. گفتم اما من زیاد دیده‌ام، نامه‌های رد و بدل شده بین مادرم و دوستانش. مجدداً سری به نامه‌های قدیمی

جمله‌برداری

نوشت: « تو بیش از توان جسمی‌ت فعالیت می‌کنی» -« کسی که کتاب نمی‌خونه چطور می‌تونه یه اثر فاخر رو از غیر فاخر تشخیص بده؟» -« کاش شام رو پیش ما می‌موندی» -« دلم می‌خواست بعد مرگ مادرم با من همدل‌تر بودی» -«چقدر رنگ توی زندگی تو جریان داره» -«برای تمام متن‌هات طرح می‌زنم.» -«توی

اشیاء با ما چه می‌گویند؟

از دوران کودکی با خودم زیاد حرف‌ می‌زدم، شاید هم از زمانی که زبان باز کردم، هنوز هم وقتی این حجم حرف زدن مرا راضی نمی‌کند صدای خودم را ضبط می‌کنم و  آن را هم می‌شنوم. یعنی تنهایی یک گفتگوی دو نفره شکل می‌دهم. همیشه جایی که حس می‌کردم کسی نیست که حرف‌های مرا بفهمد شروع

نامه‌نگاری در شعر فارسی

  وقتی شعرهای کهن را می‌خوانم با خودم می‌گویم چه سوز وگداز، و عشق و شوری از جهان کم می‌شد اگر که سعدی پیام نمی‌داد «بیا خوشم می‌دار» و دلبر با «من خوشم بی تو» تلخی به جانش نمی‌ریخت. یا اگر سنایی خون دل از دیده روان نمی‌کرد از جواب مَرّ و سخت یار؟ هر

چرا شعر می‌خوانم؟

پدرم وقتی درخت‌های خانه را هرس می‌کرد زیر لب شعر می‌خواند، با هر کلمه‌ای که از دهانش خارج می‌شد یک بار قیچی را به هم می‌کوبید و یک شاخۀ خشک از درخت می‌افتاد. هنوز هم وقتی آرام‌آرام توی حیاط کوچک‌مان قدم می‌زند زمزمه می‌کند با خودش آنچه از حافظ و سعدی و مولانا در ذهن