با خودم گفتم هر نوشته را پرینت میگیرم، آنهایی که توی اینترنت میخواندم یا فایلهایی که دوستان میفرستادند را؛ اما یک روز بیهوا نشستم و از روی یکی از آنها نوشتم بعد مزه داد و بعدی هم را شروع کردم و این کار ادامهدار شد. مشق نوشتن را از دوران مدرسه دوست داشتم. هنوز هم.
مدتی با خودم فکر میکردم هیچ ایدهای ندارم، نوشتههایم به دل نمینشیند و تازگی خودشان را ازدستدادهاند. انسداد در هر کاری بهویژه نوشتن حس ناخوشایندی است. این اتفاق ممکن است برای هر کسی بیفتد به همین دلیل است که داستانهای ناتمام در کشو میماند و میپوسد، وبلاگها متروکه میشوند و شعرها در نطفه خفه؛ اما
توی اتاق نشست و وسیلههایش را با عصبانیت پرت کرد روی تخت و شروع کرد به غر زدن. با خودش زمزمهکنان چیزهایی میگفت و از لابهلای تمجمج او کمی از موضوع را فهمیدم. آرام که گرفت و یک گوشه نشست داستان سالهای گذشتۀ خودم که شبیه بود به مشکل او را تعریف کردم و گفتنِ
شاید با خودمان بگوییم شعر و شاعری را چه به کسبوکار و مدیریت و پروژه و … اما در این پست میخواهم از نقش شاعران در کسبوکار و مزایای شعر خواندن برای حرفهایها بگویم. جایی خواندم که رهبران کسبوکار باید اهل ادبیات و کتاب خواندن باشند اما معمولاً مطالعۀ آنها به رمان و داستان، آنهم
شاید بتوان گفت توان آدمیزاد، آنچه به او ارادۀ حرکت، ماندن، حرف زدن، خندیدن و خلق چیزی را میدهد یک قدرت درونی متمایز با اشیاء و سایر موجودات است. چیزی که از درون او را پیش میبرد. آدمها همواره اندیشههایی در سر دارند و در پیِ ابزاری هستند که آنها را انتقال دهند. دراینبین یکی
چشممان که به «کام کوآت» افتاد گفت اولین بار در جستجوی اینترنتی به کام کوآت رسیدم و دربارۀ آن یک مطلب عریض و طویل هم نوشتهام بدون اینکه حتی آن را چشیده باشم. دوست نویسندهام وقتی از سرچ در گوگل و رسیدن به چیزی که تابهحال ندیده گفت چشمهایش برق میزد. برای من که همیشه
نوشتن با زاویۀ دید سوم شخص را به شدت دوست دارم و همیشه به دنبال فضایی هستم تا بتوانم به این صورت بنویسم یا حتی حرف بزنم. بیشتر تمرینها هم در مورد خودم بوده و هست. قبلاً گفته بودم که مینشینم و پشت سر خودم حرف میزنم(+) اما مدتی است که به توصیف
قسمت اول: از بچگی دلم میخواست با یک نویسنده ازدواج کنم برای همین هم همیشه آنها را زیر نظر میگرفتم که ببینم کدامشان به درد زندگی میخورند. زندگی با مردی که قصه دارد و توی ذهنش هزار تا کهکشان و توی سرش یک آسمان آبی با تکههای سفید ابر شگفتانگیز است. ?مثلاً من
نزدیک به یک ماه است که هر روز با دوستان کلاس نویسندگی شعر میخوانیم. این نوع خواندن شعر برای من که از کودکی با شعر زندگی کردهام لذتی متفاوت دارد. با وسواس بیشتری شعر میخوانم، با دقت بیشتری انتخاب میکنم و برای به اشتراک گذاشتن آن شوق و هیجان بیشتری دارم. اما چرا هر
این نوشته صرفاً تجربۀ شخصی من است. خوشنویسی را با دورههای آموزشی استاد صدری شروع کردم. تقریباً یک ماه در کلاس شرکت کرده و چون آن زمان تنها برای تفریح و سرگرمی مینوشتم کلاس را رها و خودم گاهگاهی در خانه تمرین میکردم. اما این کار فقط خط تحریری مرا ارتقا داد. بعد از