برای تصویرسازی و تخیل هیچکسی راهی به ما یاد نمیدهد و آموزشی نمیخواهد. کاری است که از کودکی آن را خوب بلدیم و میتوانیم تحت هر شرایطی انجام دهیم.
قدرت تخیل همینجا خودش را نشان میدهد. تصور و تخیل و رؤیا و تمام چیزهایی که به آنها مربوط میشود مثل نفس کشیدن برای انسان واجب است...
یکی از روزهای نزدیک به فارغ تحصیلی، بعدازآن همه تلاش و مشقتی که برای حل کردن لگاریتم و انتگرال متحمل شده بود با خود گفت: ریاضی را میتوان یاد گرفت اما راهی که برای یادگیری انتخاب کرده بودم درست نبود...
برای نمایشگاه فیزیک مدرسه در تکاپو بودیم. دبیرمان آقای صادقی گفته بود آسیاب درست کنیم. همین. حالا دخترکان نوجوانی که آسیاب را تنها توی کارتون دختری در مزرعه دیده بودند باید دستبهکار میشدند و چیزی میساختند که حاصل تخیلشان بود. با چندتکه وسیلهای که از توی انباری برداشته بودم از صبح تا شب و شب
وقتی بچه بودم دوست داشتم مراقب امتحان باشم. همیشه سر جلسه بستنی میخوردند و برای منی که عاشق بستنی بودم یک شغل ایدهآل بود. بعدها دیدم برای مراقب امتحان شدن نه به درس خواندن نیازی دارم و نه تلاش زیاد. یک موقعی هم دوست داشتم خیاط شوم که وقتی شوهرم مرد بتوانم از پس مخارجم
گاهی به دستهای خواهرم که نگاه میکردم با خودم میگفتم چه نیرویی توی انگشتانش وجود دارد که رنگها را اینچنین زیبا و دلفریب کنار هم میگذارد؟ یا شعرهای پدرم را که میخواندم از چیدمان کلمات آنقدر به وجد میآمدم که حس میکردم قدرتی ماورایی آنها را دانهدانه گلچین کرده و سرودهای زیبا ساخته. شما هم
کوههای روبهرو را از دامنه تا به قله پوشیده به آرایۀ فشردۀ درختانی بلند و درهها را با پیچاپیچ پرتنوعشان در سایهسار جنگلهایی دلگشا، و در این میان رودخانه در پیچوخم پر زمزمهاش آینۀ ابرهای دلانگیزی میشد که باد ملایم شامگاهی در صفحۀ آسمان شانهشان میکرد… با خواندن این تکه از کتاب رنجهای ورتر جوان
به جنگ مشکلات برو خودت را از تک و تا نینداز به ساز دنیا نرقص تابهحال به این جملهها یا عبارتهایی ازایندست توجه کردهاید؟ زبان روزمرۀ ما پر از استعارههایی است که از آنها آگاه نیستیم یا چنان به زندگی ما جذب شدهاند که رنگ و فرمشان از چشممان پنهان مانده. اما این استعارههایی که
استعاره دروغی است که به افراد کمک میکند تا بفهمند چه چیزی درست است. -تری پراتچت با توجه به این جمله میتوانیم بگوییم یک استعارۀ خوب حقیقت را در قلب خودش دارد. استعاره نهتنها مفهوم و مضمون نوشته را بهطور غیرمستقیم گم نمیکند بلکه به فهم موضوعات پیچیده هم کمک میکند. یک استعارۀ درست، در
وقتی میگویم نویسنده فقط از آنهایی حرف نمیزنم که روز و شب خودشان را توی اتاق حبس کردهاند و تنها به نوشتن مشغولاند. تصوری که شاید خیلی از ما داریم. از کسانی میگویم که با کلمهها زندگی میکنند. هرجایی که پا میگذارند واژه را در آغوش میگیرند. درخت را، گل را، باد و طوفان را
پدرم خیلی کمحرف میزند. گاهی حتی باید آنقدر سؤال بپرسی تا دهانش به کلامی باز شود. معمولاً آرام گوشهای مینشیند یا کتاب میخواند یا به حل جدول مشغول میشود. اما گاهی که خودجوش شروع میکند به حرف زدن و از قدیم و جدید خاطراتی را میگوید بههیچعنوان نمیتوان نگاه از او برگرفت و به کاری