وقتی شاعران شعر نمیخوانند
گاهی وقتی با بعضی دوستانی که شعر مینویسند و به خودشان نام شاعر را الصاق کردهاند صحبت میکنم، میگویند ما شعر نمیخوانیم. یا نهایتاً اگر بخوانیم هم چند شعر معدود و شاید هم دمدستی.
عدهای بر این باورند که زیاد شعر خواندن قلم و ذوق و احساسشان را تحت تأثیر قرار میدهد و دیگر نمیتوانند خودشان باشند.
من فکر میکنم شاید تابهحال نتوانستهاند شعر و شاعر موردعلاقهشان را پیدا کنند. ارتباط گرفتن با خیلی از شعرها شاید در ابتدا راحت نباشد هرچند برای کسی که شعر مینویسد این را نمیتوان دلیل خوبی دانست.
او که شعر میگوید باید همۀ سبکهای شعری را زیرورو کند تا درنهایت بتواند به سبک موردعلاقهاش برسد و بیشتر از آن بخواند.
بااینحال امروزه و بااینهمه پیشرفت تکنولوژی، شعرهای همۀ شاعران در دسترس است و میتوان بهراحتی بین شعرها پرسه زد و هر چه را که رایحۀ دلانگیزتری داشت چید.
از طرفی هم فضای اینترنت و انتشار راحت و فراوان اشعار مشکل جدیدی ایجاد کرده که آنهم گمشدن شعرهای فاخر و اصیل میان شعرهایی است که بیمایهاند. اینجاست که با زیاد شعر خواندن میتوانیم از میان این بازار پرهیاهو آنچه را که به کار ما جان بیشتری میدهد، انتخاب کنیم.
من برای حل این موضوع فهرستی از شاعران موردعلاقهام را نوشتهام و برای جستجو در اینترنت ابتدا نام آنها را وارد میکنم. (+)
نمیتوانم بگویم هر که شاعر است باید حتماً روزی فلان تعداد بیت و اینقدر صفحه از مثلاً سعدی بخواند. خیلی از ما شعر مینویسیم نه برای انتشار و فقط برای آرامش و التیام روحمان.
اما اگر شاعری بنا دارد شعر خود را به گوش دیگران برساند بهتر است تا میتواند شعر بخواند چراکه کم خواندن یا نخواندن شعر بهوضوح خودش را میان ابیات او نشان میدهد.
-یکی از این نشانهها ضعف قافیه است. وقتی کم شعر میخوانیم برای شعر خودمان کلمه کم میآوریم و اغلب یا قافیه را اشتباه مینویسیم یا یک بیت در میان تکرار میکنیم.
-شکستن ریتم و وزن شعر هم پیش میآید. ممکن است فکر کنیم یک سکتۀ کوتاه و ناقص به چشم نمیآید اما کسی که گوشش به موسیقی شعر آشناست این بههمریختگی را بهآسانی حس میکند.
-وقتی ریتم و قافیه به هم میریزد یا تکراری و ملالآور میشود، مخاطب را دلزده میکند و اغلب پیام شعر، از آنچه در ذهن شاعر بوده فاصله میگیرد و منتقل نمیشود.
-یکی از اشتباهات رایج آنهایی که با این دیدگاه شعر میگویند این است که فکر میکنند شعر مثل سایر نوشتهها نیست و چون از دل میجوشد نیازی به ویرایش و بازنویسی ندارد. درحالیکه هر نوشتهای بدون استثنا دقت و بازنگری میخواهد.
فقط از طریق زیاد خواندن است که میتوان مسیر شاعری را از آماتوری، روبهجلو طی کرد. راهی که هیچ انتهایی ندارد.
شاید دوست داشته باشید این مطلب را هم بخوانید:
چرا نباید بعضی شعرها را منتشر کرد؟
چقدر در این مورد با شما موافقم. حقا که درست گفتند: «کار نیکو کردن، از پر کردن است.»
البته من در این زمینه تخصصی ندارم اما خیلی با این قضیه موافقم، صد البته که منظور من از ضرب المثل بالا فقط شعر گفتن نیست و در تصدیق حرف شماست که باید با شعر خواندن آگاهتر شد. این متن شما رو میشه به تمام کارها بسط داد از کارهای هنری گرفته تا فنی از سیاست تا اقتصاد از نقاشی تا هنر هفتم و همینطور مثالهای فراوان. در هنر که بسی بیشتر نمود داره چون هنر کاملا در عمق فهم و دریای ذهن ما در آمیخته.
نمیدونم اصل قضیه از کجا ایراد داره که ما مقاومت خاصی در این زمینه داریم. ولی میدونم که یکی از چشمههای مشکل آنجاست که ما میخواهیم چرخ رو از اول اختراع کنیم، مشکل بسیاری از ما همینه و به این دلیل واضح همچنان درجا میزنیم و از چرخیدن سنگ سیقل خورده نسبتا گردی که درست کردیم لذت میبریم گرچه میدونم این اصلا با ذهنیت خود ماهم هم خوانی نداره.
و خب طبیعی که با یه نیم نگاهی به چرخ یک ماشین یا حتی شاید چرخ یک هواپیما همه ذوق ما کور میشه، مطمئنا سنگ گردالوی ما با اون چرخ قابل قیاس نیست و مشکل دیگه اینجاست که ما دچار ترس یادگیری و غرق شدن هستیم. شاید این همون محیط امن که برای خودمون میسازیم. در حالی که اگر بیشتر دقت کنیم و کمی همراه بشیم آروم آروم همه چیز اون چرخ رو یاد میگیریم و اگه نتونیم بهتر بسازیم دست کم میتونیم در حدش چیزی خلق کنیم.
به نظرم شاعری هم از این موضوع مستثنی نیست. ترس از قیاس با شاعران بزرگ همین خواهد شد. درحالی که همین تمرینات و خواندن ها مارا هم بالا خواهد برد.
واقعا مطلب زیبایی بود.
سلام علیرضای عزیز
من کامنت پربار تو رو چندبار خوندم و انقدر کامله که جایی برای حرف باقی نمیذاره. من هم موافقم که این مسئله در هر کاری و هر هنری صدق میکنه.
ممنون از اینکه برام مینویسی.
شاد باشی
سلام
به ان کسی که این حرف ها که چه عرض کنم این چرندیات را تحویل ذهن ما که نه ! تحول ذهن و و جدان خودش می دهد !باید گفت .. …
باید خواند ، پرشد ، و بعد در آغوش اندیشه به آستان مقدس شعر رسید …. نخوانی پوکه ای خالی هستی و بخوانی شلیکی اتشین ….
شعر چیز مقدسی است چون از محراب دل بر می اید … اهسته و پیوسته باید به شعر آمیخت …باید آموخت که با تسبیح انداختن مومن نمیشویم ، بلکه باید آموخت و جُست …
شاعر تا ساز نجوید، اهنگی نخواهد نواخت … تار تا ساز نباشد نخی خواهد ماند … نت اگر دست نباشد جز خم و پیچ ، هیچ نیست …
پس که شعری خواهد خواند که نتواند آن را بنوازد ؟
چقدر زیبا نوشتی ستاره جان
لذت بردم
بیشتر بنویس
ممنون نظر لطف شماست …
با تمرین های اقای کلانتری مگر می شود بیشتر ننوشت ؟
خوشحالم که با شما و وبلاگتون آشنا شدم … فکر کنم چیز های خیلی ارزشمندی بتونم ازتون یاد بگیرم…
باز هم ممنونم
(باسپاس فراوان از از استادان فاخر شعروشعور پارسی شیرین
که برکت مهرورزی های قلم و فهم شما سرواران عالیقدر می آموزیم
خداوندبرمیزان حسنات شمابزرگواران بی افزاید.
خیلی ممنون