تداعی چیست و چه کمکی به شاعر می‌کند؟

دوستم امروز می‌گفت پاکت نامه که می‌بینم یا حتی تمبر ناخودآگاه تو را به یاد می‌آورم. من هم فکر کردم چه چیزی او را به خاطرم می‌آورد؟ عطر دمنوش اسطوخودوس. بیشتر دقت کردم. با صدای جیک‌جیک گنجشک‌ها به یاد صبح زود و رفتن به مدرسه می‌افتم. با شنیدن یا دیدن برف سردم می‌شود. رنگ سیاه

۳ رکن اصلی شعر

  کلمه‌ها در شعر یا در هر نوشتۀ دیگری مانند اجزای یک سیستم عمل می‌کنند. همۀ آن‌ها کنار هم قرار می‌گیرند تا هدف مشخصی که همان انتقال اندیشۀ نویسنده است محقق شود. هرچند شاعر برای استفاده از کلمات به خاطر حفظ وزن و ریتم و قافیه با محدودیت مواجه است اما همین محدودیت باعث رشد

خانه‌ای کوچک در دنیایی بزرگ

در این مدت کوتاهی که وبلاگم را به‌روز نکرده‌ام متوجه شدم چقدر به اینجا علاقه دارم و برایش بی‌تاب می‌شوم. خانه‌ای که برای پریشان‌حالی‌ها و دغدغه‌های روزمره پناه گرمی است. جایی که آدم می‌تواند با خیال راحت دمی را در آن بیاساید و هر چه تلخی و زشتی است را بیرون بریزد. اینجاست که می‌توان

راز ماندگاری یک اثر

شاید بتوان گفت توان آدمیزاد، آنچه به او ارادۀ حرکت، ماندن، حرف زدن، خندیدن و خلق چیزی را می‌دهد یک قدرت درونی متمایز با اشیاء و سایر موجودات است. چیزی که از درون او را پیش می‌برد. آدم‌ها همواره اندیشه‌هایی در سر دارند و در پیِ ابزاری هستند که آن‌ها را انتقال دهند. دراین‌بین یکی

۵ دلیل برای استفاده از گفتگو در داستان

امروز شروع به خواندن «تماماً مخصوص» عباس معروفی کردم. داستان این‌طوری شروع می‌شود: آندریاس آوه ناریوس به من گفت: «تو این‌جوری نبودی عباس! باور نمی‌کنم که این تو باشی.» به‌این‌ترتیب در خلال گفتگوی آندریاس و عباس شخصیت‌های قصه معرفی می‌شوند و روند آن شکل می‌گیرد. این سبک نوشتاری مرا که قصد داشتم فقط چند صفحه

به ساعت‌ها بگو بخوابند

  امروز که مشغول تنظیم کارها و برنامه‌هایم بودم متوجه شدم از وقتی به ساعت نگاه نمی‌کنم روزهایم با استرس و فشار کمتری می‌گذرد. نمی‌گویم بهره‌وری و کارایی فوق‌العاده‌ای دارم یا نگاه کردن به ساعت خیلی کار خاص و ویژه‌ای است. یک روزهایی از اینکه تا صبح بیدارم ناراحت و نگران بودم و مدام خودم

چرا شاعران شکست می‌خورند؟

پیش‌نوشت: شعر و شاعران مجموعه‌ای است از مقاله‌ها و نقدها و مصاحبه‌های محمد حقوقی از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۷٫ تکۀ زیر را از اولین مقالۀ کتاب با عنوان کی مرده کی بجاست انتخاب کردم که بی‌ربط به پست قبل هم نیست. «…و مگر زندگی جز تکرار چیست؟ شب به روز و روز به شب برمی‌گردد،

چرا نباید بعضی شعرها را منتشر کرد؟

یادم آید که مرا شراب نابی خواندی گفتمت حال چرا شراب نابم خوانی گفتا که وجود تو مرا مست و حیران کند همچون که نبودنت مرا نیست و ویران کند زهرا مؤمنی این روزها با خواندن شعرهای جدید، آن‌هایی که موزون هستند با قالب غزل که رواج بیشتری دارد بین شاعرهای جوان به این نمونه‌ها

آیا زبان ما فارسی است؟

+اسمشو بذاریم عقیل -نه عربی اصلاً، اصیل ایرانی +پس بذار گشتاسب -خودتو مسخره کن، قدیمی هم نه… تمام هم‌وغممان این است که زبان فارسی را پاس بداریم. کلمه‌های عربی و انگلیسی و فرانسه و ترکی و… هر چیز دیگری که وارد این زبان شیرین و دلچسب شده را دور بریزیم و اصلاً نابود کنیم که

کلمات را آزار ندهیم

  زنده‌گی برایم نامأنوس است از بس زندگی دیده‌ام. یا مگر می‌شود نوشت سنگ لاخ وقتی سنگلاخ باید باشد؟ حرف نیم‌فاصله و هکسره و بقیه را هم که نزن. حساسیت من به کلمه‌ها و علاقه‌ام به ویرایش را تقریباً تمام اطرافیانم می‌دانند از بس مثل معلم املا چشمم تیز است و شاخک‌هایم چرخان در هوا