معمولاً با شروع سال جدید همۀ ما برنامههای خاصی طرح میکنیم برای ۳۶۵ روزی که پیش رو داریم. حتی اگر آنها را ثبت نکنیم هم باز در ذهن خودمان رؤیاهایمان را کنار هم میچینیم. من هم زمانی همین کارها را انجام میدادم اما تا پایان سال نمیشد آنچه باید میشد. به همین دلیل بنا را
این نوشته حاصل مرور هزار کلمههای روزانه است و دغدغههایی که مدام و خط به خط تکرار شده. تلاش برای درک صحیح از شخصیت خودم مثل نقاط قوت و ضعف، افکار، احساسات، انگیزهها و افکار. به گمانم نتیجۀ این تمرکز روی ابعاد مختلف شخصیتی درک بهتر دیگران و بهتبع آن نگرش و بازخورد آنهاست. هر
دوران دانشجویی صدای استادهایی که به فکر دست و انگشتان ما نبودند موقع جزوه گفتن را ضبط میکردیم. بعد میآمدیم و ساعتی هندزفری در گوش مینوشتیم هر چه که گفته بودند و ما جا مانده بودیم. برای هرکسی این کار طاقتفرسا و ملالآور بود برای من اما لذتبخش و شیرین. باحوصله مینشستم و هر چه
ساده بگویم. نصور نقیپور همان کسی است که پای مرا خیلی جدی به دنیای نوشتن باز کرد و صبورانه همراه من بوده و هست. (+) دستی به قلم دارد و پس از سالها روزنامهنگاری حالا بهعنوان مدیر و سردبیر تحریریههای آنلاین مشغول به کار است و راهاندازی و توسعۀ برنامههای تحت وب هم از
«من زهرا شریفی هستم. در زمستانی سرد به دنیا آمدم. بعد از گذراندن دوران ابتدای و راهنمایی با علاقۀ زیاد وارد رشتۀ ریاضی شدم و چهار سال را با انتگرال و مشتق و مثلثات گذراندم. بعدازآن اما دل به رشتۀ اقتصاد دادم و در همین رشته ادامه تحصیل دادم…» شاید برای تعریف کردن داستان خودمان
شعر ساده و پیچیده است و همین تناقض چهرۀ زیبایی به آن بخشیده است. ساده ازآنجهت که شاعر کلمات معمول را به کار میگیرد برای بیان مفهومی غیرمعمول و پیچیده. زیباییاش وقتی دوچندان میشود که واژهها با موسیقی دلانگیزی مهمان ذهنمان میشوند و روزها و ماهها و گاهی هم همیشه طنینشان با ما میمانند. زیباست
یکوقتهایی پیش میآید که دلم میخواهد بنویسم اما نمیتوانم. مدام کلمات عجیبوغریب سر هم میکنم و هزار هزار کلمه مینویسم اما نمیشود آنچه باید. منتظر جریان الهام بودن یکی از دلایلی است که مرا از نوشتن بازمیدارد. اینکه نتوانم بنویسم برایم واقعاً عذابآور است. به بعضی از هنرمندان که نگاه میکنم میبینم مدام در حال
همیشه بحثهایی مطرح است که میگویند کتاب بخوانیم تا به نوشتن برسیم یا از نوشتن به ضعفهای مطالعاتی خود پی ببریم و برویم سراغ کتابها. به من هم توصیههای زیادی میشود که بیشتر و بیشتر بخوان تا بتوانی بهتر بنویسی. من اما هر دو راه را رفتهام. خواندن بهعنوان پیشنیاز نوشتن و برعکس. نتیجهای که
کلاس خوشنویسی که میرفتم همیشه از استاد میپرسیدم من استعداد دارم؟ و او با لبخندی میگفت بله؛ اما خطهای کجوکوله و درهمریختهام چیز دیگری را نشان میداد و ته دلم میگفتم نه ندارم. استعداد خوشنویسی فقط یک رؤیاست. بااینحال از پا ننشستم و هرروز به حجم کاغذهایی که مینوشتم افزوده میشد. تا اینکه خودم از
اگر شعر مینویسد برای اینکه تخلیه شوید و هیچوقت هم آن را منتشر نمیکنید ممکن است نخواهید این نکات را به کار بگیرید. اما اگر هدفتان تأثیرگذاری و ارتباط با مخاطب است و قصد دارید احساسات او را برانگیخته کنید بیایید با هم آنها را مرور کنیم: ۱ برای هر کاری باید هدفمان مشخص باشد.