خیلی خوب است که گاهی بنشینیم و غیبت کنیم، حرف بزنیم، گله کنیم، بخندیم و عصبانی شویم حتی. یک بغل سبزی برای پاک کردن، همراهی همسایهها و یک روز تعطیل. اما نه، به این امکانات که سخت فراهم میشوند هیچ نیازی نیست. یک کاغذ و قلم یا باز کردن فایل ورد کافی است. یکی
نوشتۀ آخر وبلاگ قبلیام را خیلی دوست دارم و گاهی برای مرور دوران نوجوانیام آن را میخوانم. افسوس که بلاگفا طی اقدامی ناگهانی، چند سال ذوق و شوقی که با کلمهها روی صفحۀ مانیتور تخلیه میشد را از بین برد. هر چند حالا شاید ارزشی نداشته باشند و حتی خندهدار به نظر برسند اما همۀ
این پست را برای پاسخ به سوالی نوشتهام که این روزها زیاد میشنوم. «چرا دختری که همیشه میخندد؟» نوشتۀ زیر شاید شعارگونه باشد اما چیزی است که با دلوجان حس کردهام و از پس روزهای سخت و تلخ و سیاه، که مرا به جنگیدن برای زندگی واداشت برآمده است. ۱ در گذشته نماندهام. بار سیاهیها
همۀ ما حق داریم کاری را انجام دهیم که دوست داریم و از آن لذت میبریم. این کار بدون توجه به سنتها و عقاید نادرست ضروری است. تلاش برای خوشبختی و سعادت، هیچ نیازی به قضاوت و انتقاد دیگران یا تحمیل اراده و نظر ما به آنها ندارد. اما افسوس که در این راه چیزی
فکر میکنم حالا بعد از نوشتن بیش از ۹ ماه صفحات صبحگاهی بتوانم از تجربیاتم راجع به آن بگویم. از مزایای نوشتن صفحات صبحگاهی بسیار گفتهاند و حتماً زیاد هم شنیدهاید. میخواهم از مسیری که طی این ماهها طی کردهام بنویسم. شاهین کلانتری گفت: بنویس و من برای اولین بار بدون هیچ سؤال و واکنش
به گمانم وقتی از لحظات زندگی خود لذت میبریم یعنی در مسیر درست قرار داریم. وقتی برای رسیدن به اهدافمان با موانع میجنگیم و آنها را از سر راه خود برمیداریم یعنی در مسیر درست قرار داریم. اگر همه سختیها را به جان بخریم و عوامل بیرونی ما را دلسرد نکنند راه درستی را
دغدغۀ این روزهایم مدیریت زمان است و افزایش بهرهوری. با بالا رفتن حجم کارهایم و زمان محدودی که دارم با آزمون و خطا و جستجوی فراوان و گفتگو با برخی از دوستان عزیزم به نکاتی رسیدم که به فضای ذهنی من نظم بیشتری داد. از این رو تصمیم گرفتم تعدادی از آنها را منتشر
سوال زیاد میپرسم. حتی گفتگوهای درونی من هم پر از پرسش است، گاهی بیپاسخ، گاهی مبهم و گاهی هم با جواب واضح و روشن. برای خودم که مینویسم وقتی بر میگردم و صفحه را نگاه میکنم ردیفی پر از علامت سوال میبینم و بعضی وقتها که حتی از خودم هم خجالت میکشم فقط پشت
گاهی که از کتاب نخواندن کلافه میشوم، مثل این روزها، یا گاهی که چیزی ذهن مرا مشغول کرده و نمیتوانم تمرکز کنم، باز هم مثل این روزها، یک کتاب را انتخاب میکنم و طی چند ساعت آن را تا آخر میخوانم. در این مواقع معمولاً رمانهای صد صفحهای برای من گزینۀ مناسبی است.
برای من که هیچوقت آرام و قرار ندارم و نمیتوانم مدت زمان طولانی یک جا بنشینم استراحتِ مطلق و یکجانشینی یعنی کابوس. اما این دوره که به خاطر ضربه به پا و آسیبهای ناشی از آن به اجبار مدتی است ساکن و گوشهنشین شدهام سعی کردم از زاویۀ دیگری به این قضیه نگاه کنم.