«تجربه به من آموخته که حتی با ارزشترین خاطرات با گذشت زمان محو میشوند.» -نیکلاس اسپارکس من آدم خاطرهبازی هستم. مدام آنها را مرور میکنم، البته هر کدام را که دوست دارم و حس خوبی به من میدهد یا اینکه تلنگری است برای تصمیمگیریهای بعدی. از دوران کودکی هر چه برایم اتفاق میافتاد را مینوشتم
مدرسۀ نویسندگی به همت شاهین کلانتری راه اندازی شد. از آنجا که شاهد روند شکلگیری و به بار نشستن آن بودم میدانم که دنیایی از ذوق و هیجان به همراه ایدههای ناب پشت این مدرسۀ کوچک است و همینهاست که مرا شگفتزده میکند. همراهی با کلاسهای قدرت نویسندگی دلم را به دوره های آنلاین گرمتر
هانیه عزیزم ندای درونم را دوست دارم. چرا که هر بار جایی به بن بست رسیدهام بهترین راه حلها را پیش رویم گذاشته. این روزها صدایش از همیشه بلندتر است. وقتی با خودم حرف میزنم و بیقراریهایم صدا میشود و از حنجره میآید بیرون، با من میگوید بنویس. چه بنویسم؟ هر چه دلت خواست. همین
از دوران کودکی با خودم زیاد حرف میزدم، شاید هم از زمانی که زبان باز کردم، هنوز هم وقتی این حجم حرف زدن مرا راضی نمیکند صدای خودم را ضبط میکنم و آن را هم میشنوم. یعنی تنهایی یک گفتگوی دو نفره شکل میدهم. همیشه جایی که حس میکردم کسی نیست که حرفهای مرا بفهمد شروع
نوشتن با زاویۀ دید سوم شخص را به شدت دوست دارم و همیشه به دنبال فضایی هستم تا بتوانم به این صورت بنویسم یا حتی حرف بزنم. بیشتر تمرینها هم در مورد خودم بوده و هست. قبلاً گفته بودم که مینشینم و پشت سر خودم حرف میزنم(+) اما مدتی است که به توصیف
«مامان دلش نمیخواهد من کارخانۀ حبابسازی داشته باشم؛ چون ترکیدن حبابها روی فرش هم کثیفکاری است و هم بوی بدی راه میاندازد، از فردا کارخانه به حیاط منتقل میشود شاید مامان دیگر چیزی نگوید» «سمانه با من بازی نمیکند؛ چون نمیتواند مثل من بدود شاید باید کمتر بدوم» «نرگس دوست ندارد من به رنگ
خیلی خوب است که گاهی بنشینیم و غیبت کنیم، حرف بزنیم، گله کنیم، بخندیم و عصبانی شویم حتی. یک بغل سبزی برای پاک کردن، همراهی همسایهها و یک روز تعطیل. اما نه، به این امکانات که سخت فراهم میشوند هیچ نیازی نیست. یک کاغذ و قلم یا باز کردن فایل ورد کافی است. یکی