استعاره دروغی است که به افراد کمک میکند تا بفهمند چه چیزی درست است. -تری پراتچت با توجه به این جمله میتوانیم بگوییم یک استعارۀ خوب حقیقت را در قلب خودش دارد. استعاره نهتنها مفهوم و مضمون نوشته را بهطور غیرمستقیم گم نمیکند بلکه به فهم موضوعات پیچیده هم کمک میکند. یک استعارۀ درست، در
دیروز بعد از تمام شدن یک نشست ادبی پربار، خیابان فلسطین را به سمت انقلاب پیاده میآمدم که ناخودآگاه گوشیام را برداشتم و به پدرم زنگ زدم تا ازآنچه در جلسه گذشت با او حرف بزنم. با شور و هیجان زیاد گفتم میخواهم کتاب بخرم تا شادی این بحث بیشتر به جانم بنشیند. بابا به
وقتی میگویم نویسنده فقط از آنهایی حرف نمیزنم که روز و شب خودشان را توی اتاق حبس کردهاند و تنها به نوشتن مشغولاند. تصوری که شاید خیلی از ما داریم. از کسانی میگویم که با کلمهها زندگی میکنند. هرجایی که پا میگذارند واژه را در آغوش میگیرند. درخت را، گل را، باد و طوفان را
کتاب «درک یک پایان»، اثر جولین بارنز را که میخواندم ناخودآگاه ذهنم با زاویۀ دید نویسنده درگیر شد. البته در این رمان بازی با زاویۀ دید وجود ندارد اما دلم خواست بعضی از قسمتهای آن را با نگاه دیگری بنویسم. مثلاً در این قصه که راوی اولشخص است، سعی کنم دوم و سوم شخص را
گاهی فکر میکنیم وقتی تمام توانمان برای نوشتن جمع شد و قدرتِ گرفتنِ قلم توی دستهایمان را پیدا کردیم، زمانی که اعتمادبهنفسمان بالا رفت و ترسمان از صفحۀ سفید ریخت و اولین پیشنویس شعر، مقاله، پست وبلاگ، داستان، رمان یا هر نوشتۀ دیگری شکل گرفت و کلمهها کنار هم جا خوش کردند دیگر کار تمام
هر بار کتابی میخوانم که بخشهایی از آن دیالوگهای نابی دارد به اهمیت این نوع نوشتن بیشتر پی میبرم. چراکه مهارت نوشتن گفتگوهای جذاب و تأثیرگذار نهتنها در امر نوشتن که در تمام زوایای زندگی و ارتباطات مهم و کاربردی است. گفتگو نویسی میتواند در انواع نوشتهها از داستانی و شعر گرفته تا مقاله و
با خودم فکر میکردم چرا بعد از گذشت چند قرن آموزههای گلستان و بوستان سعدی دهانبهدهان میچرخند و غزلهای حافظ روحنوازند. چطور میشود که رمانها و مقالههایی از سالهای دور هنوز الهامبخش و راهگشا هستند. حتی درگیریم با کتیبههایی که به جا مانده از دورانی که نمیتوانیم حدس بزنیم چه میگذشته بر مردمانش، که دست
«او عصبانی بود، فریاد میکشید، از شدت خشم صورتش سرخ شده بود» دستهایش را مشت کرده بود. ناخنهایش توی پوستش فرومیرفت و چهرهاش برافروخته بود. میخواست فریاد بزند اما به فشردن دندانهایش به هم بسنده کرد. همانطور که از چشمهایش آتش میریخت دستهای مشت شدهاش را روی میز کوبید و با یک حرکت هر چه
هر آنچه در دنیای نویسندگی انجام دادهام با هدف گسترش روابط بوده، نه کاهش آن. -تونی موریسون خیلی وقتها وقتی حرف از نوشتن میشود عدهای نویسندگان را افرادی منزوی و علاقهمند به تنهایی و درونگرا میدانند که با کسی انس نمیگیرند. کسانی که خودشان را در اتاقی پر از کتاب حبس کردهاند و با هیچ
دوران نوجوانی تقریباً روزی یک کتاب میخواندم. وقتی وارد کتابخانۀ کوچک شهرمان میشدم مستقیم میرفتم سراغ بخش داستان و رمان فارسی و جوری از کنار قفسۀ خارجیها میگذشتم انگار که اگر نگاهم به آنها میخورد باید توی رودربایستی یکی دو تا کتاب برمیداشتم و به خانه میبردم. با کارهای ترجمه اصلاً ارتباط نمیگرفتم. نمیدانم چرا