برای نویسندهای که خودش میخواهد نوشتهاش را منتشر کند، حالا چه بهصورت الکترونیکی چه فیزیکی گاهی دغدغه این است که چه موقع باید نوشتهام را به دست ویراستار بدهم...
مثلاً همین خودِ تو. وقتی با هم به تماشای فوتبال مینشینیم من درگیر این هستم که درنهایت این قر و فری که بازیکن به خودش میدهد و از این طرف زمین به آن طرف میرود در نهایت میخواهد به کجا برسد؟ حالا با بردوباخت هم ممکن است غمگین شویم یا شاد...
بعدها دیدم که به درهم ریختن متن و جملات و نوشتهها علاقۀ زیادی دارم و همین میتواند جایی باشد برای یادگیری بیشتر.
ریزبینی و دقتم هم که گاهی برایم دردسر میساخت میتوانست سبب خیر شود و شد...
ممکن است نویسندهای خوب و تمیز و درست بنویسد. تمام قواعد نگارشی را رعایت کند. کلمهها و استعارهها و تشبیهها همه سر جای خودشان باشند اما نویسندۀ خوبی نباشد...
زمانی که از کوه بالا میرویم تمام تمرکز ما روی این است که زودتر به قله برسیم اما در راه برگشت است که جزئیات مسیر را میبینیم. دقت میکنیم به سنگها و علفها، به بالا و پایینها و شکافها و سنگلاخها...
حداقل کاری که میتوانستم برای خودم انجام دهم این بود که دست به موبایل نزنم و دوره نگردم توی اینستاگرام به بهانۀ افسردگی چندساعته.
بیرون باران هم میبارید. باران که میبارد آدم یک جور دیگر دلش میخواهد بنشیند و زل بزند به دیوار و حس هیچ کاری نکردن بیشتر از همهچیز است...
بااینحال برایش چند تا داستان صوتی فرستادم و گفتم باید در ادبیات غرق شوی تا بتوانی گوشههای مثلث لغاتت را نرم کنی و بعد هم کشوقوسش بدهی به سمت دایره شدن.