وقتی مدرسه میرفتم از اینکه دوستانم خانۀ ما را به پادگان تشبیه میکردند دلم میگرفت. خودمان را سربازهای صفری تصور میکردم که ساعت یازده با خاموشی پادگان به سمت تختهایشان روانه میشدند و شش صبح با صدای آژیر پوتین به پا حاضر و آماده. حتما پدرم هم یک امیرِ نظامی بداخلاق و سختگیر بود.
زیاد فیلم نمیبینم. البته اگر فیلم یا انیمیشنی از طرف دوستان کاربلد توصیه شود حتما خواهم دید. انیمیشن مِری و مَکس هم از همان دسته است که سه بار آن را دیدهام. بار اول برایم خیلی جذاب بود چون علاقۀ عجیبی به نامه نوشتن دارم. داستان دخترکی تنها که سوالهای کودکانهاش او را به سمت
هانیه عزیزم میدانم که این نوشته را هرگز نخواهی خواند و حتما زمانی که من تق و تق انگشتانم را به دکمههای کیبورد میزنم تا از نگرانیهایم بنویسم تو یا خوابیدهای، یا گوشهای داری آنلاین فیلم میبینی یا دستهایت را زیر چانهات زدی و به نقطهای دور خیره شدی. این روزها مدام به تو
چند وقت پیش جایی میخواندم که « سفارشی شدن کار، هنر خوشنویسی را از مسیر خلاقیت فرسنگها دور کرده است» این جمله فکر مرا مدتی به خود مشغول کرد که چطور میشود خلاقیت در خلقِ اثر با کار سفارشی از بین برود؟ با شکل گرفتن بعضی صنایع مثل چاپ و گرافیک و به وجود
مهدی اخوان ثالث (م.امید) را همه با شعرهای حماسی و پرصلابت میشناسیم. با ترکیباتی نو و بدیع. در شعرهایش با همان سنگینی و تندی که دارد از استعاره و نماد و سایر صنعتهای ادبی به زیبایی و بهجا استاده کرده است. “جامهاش شولای عریانی است” و ” داستان از میوههای سر به گردونسای اینک
اولینها همیشه برایم سخت و دلهرهآور بوده است. ترس از شروع مرا به عقب میراند و تصمیمگیری را برایم سخت میکند. اما پس از شروع بیوقفه پیش میروم. با اینکه اینجا اولین وبلاگ و شروع وبلاگنویسی من نیست اما برای نوشتن پست ابتدایی تقریبا یک هفته با خودم کلنجار رفتم و به این نتیجه