عشق در لحظه
بعد از دیدن فیلم روی راه شیری، ذهنم مشغول شد به تمام رابطههایی که اطرافم میدیدم که گاهی عاشقانه بود و گاهی هم نه. به آنها که پایدار بودند و به بعضی که از میانۀ راه یک جایی محو میشد و گم.
چیزی که بعد از تماشای این فیلم و با توجه به معدود رابطههایی که دیده بودم، توجه مرا به خود جلب کرد، نوع عشقورزی بود.
تفاوتی که میان مردها و زنها وجود دارد به گمانم آنقدر واضح است که به چشم میآید.
یک جایی میبینیم که زنها تمام انرژی و احساس و عشق خود را در خلال رابطه خرج میکنند و نمیگذارند ذرهای باقی بماند و همه چیز را در لحظه میخواهند.
دوست داشتنشان، عشقشان، مهربانی بیدریغشان و وفاداری و صبرشان را همان دم بدون نگرانی از طرد شدنها، دور شدنها، نبودنها و نخواستنها با تمام وجود ابراز میکنند و میگویند. به همین نسبت چقدر هم دلشان میخواهد بشنوند و ببینند انعکاس عشق و مهربانی را.
اما مردها نه. همه چیز را در سکوت طی میکنند و میگذارند بگذرد تا جایی که دیگر کسی نباشد که به او عشق بورزند. همۀ عشق خود را بعد از فقدان یار، به هر طریقی که از دست رفته باشد، نشان میدهند.
مثل کوستا که بار سنگینی به دوش کشید تا دشتی را، بعد از مرگ معشوقهاش سنگفرش کند.
همیشه با خودم گفتهام در لحظه عشق بورز. نگذار حسرت گفتنِ دوستت دارمها به دلت بماند. هر جایی دیدی که شوق تو را کسی برانگیخت بگو، نترس.
چه اشکالی دارد وقتی برای دیدن دوستی دلتنگ هستیم، یا بیقرار قدم زدن با رفیقی ناب به زبان بیاوریم؟
چه میشود اگر نگاه مهربان مادرمان دلمان را شاد میکند او را محکم در آغوش بگیریم یا وقتی لبخند سادۀ یک دوست برق میاندازد میان چشمهایمان بگوییم که چقدر خندههایش جان میبخشد؟
با خودم عهد بستهام ساده نگذرم از هرچیزی که دلم را به این زندگی خوش میکند و مهربانی را جدی بگیرم.
حواسم باشد به آنهایی که حواسشان به من هست و لبخند را پخش کنم میان تمام مردم شهر.
قلمت همیشه سبز🍀 نوشته هات رو خیلی دوست دارم … زیبا و بی آلایش😍
ممنونم اسمای عزیز