بیا نپرسیم

 

سوال زیاد می‌پرسم. حتی گفتگوهای درونی من هم پر از پرسش است، گاهی بی‌پاسخ، گاهی مبهم و گاهی هم با جواب واضح و روشن. برای خودم که می‌نویسم وقتی بر می‌گردم و صفحه را نگاه می‌کنم ردیفی پر از علامت سوال می‌بینم و بعضی وقت‌ها که حتی از خودم هم خجالت می‌کشم فقط پشت سر هم می­نویسم چرا؟ و تنها خودم می‌دانم هر “چرا” مربوط به کدام سوالِ توی ذهنم است.

چند روز پیش در گفتگو با یکی از دوستانم او گفت: «یکی از ویژگی­های مثبت تو این است که زیاد سوال می‌پرسی و این باعث یادگیری بیشتر می‌شود و یک آفرین پررنگ هم انتهای جمله‌اش نوشت»

دو سه روز است که به این موضوع فکر می­کنم. سوال پرسیدن باعث یادگیری و درک بهتر زندگی می‌شود، روی کیفیت زندگی تاثیر می‌گذارد و حتی روابط اجتماعی را تقویت می‌کند.

اما برای من شاید سوال نپرسیدن مطلوبیت بیشتری داشته است. حالا که فکر می‌کنم می‌بینم چه در دوران مدرسه و چه حالا که با پایان‌نامه‌ام درگیرم سوال‌هایی که از کم‌رویی یا ترس (چون خیلی سرزنش می‌شدم و دیگران را عاصی می‌کردم) یا نبود شرایط و شخص مناسب برای پاسخگویی، نپرسیده‌ام به یادگیری بیشتر منجر شده‌اند. چرا که اگر از بیرون کسی پاسخگوی ابهامات من نباشد سوالم را رها نمی‌کنم و برای یافتنِ پاسخ تلاش می‌کنم. همین که مجبور می‌شوم کتاب‌های زیادی را ورق بزنم یا گوگل را زیر و رو کنم یا مهارت خاصی را یاد بگیرم، حتی اگر پاسخی مناسب نیابم، مرا با منابع، آدم‌ها و چیزهایی آشنا می‌کند که اگر به محض شکل گرفتن سوال در ذهنم پاسخی سریع و آماده می‌گرفتم هیچ‌وقت به آن نتایج دست پیدا نمی‌کردم.

پس بیا سوال نپرسیم. حداقل قبل از اینکه جواب حاضر و آماده بگیریم کمی برای یافتن آن چه می‌خواهیم تلاش کنیم.

 

نظر خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *