مادرم آب و آینه و قرآن در دست
بحث از کجا شروع شد؟ از نهاد و مسند. اختلاف نظری که هنوز هم بعد از دوازده سال ادامه دارد ولی همین جدل، رفاقتی را ساخت که هر روز عمیقتر و زیباتر میشود.
کلاس اول دبیرستان دبیر ادبیاتی داشتم که همان روزهای آغازین سال تحصیلی از سوالهای من کلافه شد. من دانشآموزی به شدت عاشق ادبیات و کنجکاو، و او معلمی که از آن همه پرسش کلافه شده بود و در دلش آرزو میکرد کاش از این مدرسه بروم.
همین درگیریها ما را که یک نقطۀ اشتراک پررنگ به اسم “ادبیات” داشتیم به هم نزدیکتر کرد. سال بعد تصمیم گرفتم وارد گروه علوم انسانی شوم و در نهایت ادبیات بخوانم. اما کلیشههای مرسوم آن زمان مرا که دانشآموز خوبی بودم در کلاسِ گروه ریاضی نشاند. البته ترجیح خودم هم ریاضی بود اگر بنا به خواندن علوم انسانی نبود.
من همچنان ادبیات را دوست داشتم و همیشه بیشتر از آنچه در کلاس به من ارائه میشد میخواندم. برای رفتن به دانشگاه قبل از اینکه کنکور بدهم کتابهای دانشگاهی رشتۀ ادبیات را مرور کردم و با افرادی که آنزمان دانشجو بودند به گفتگو نشستم. بعد از یکی دو ماه به این نتیجه رسیدم چیزی که میخواهم را توی دانشگاه نمییابم. بنابراین بخاطر علاقۀ زیاد به علوم انسانی و کشف دنیای جدیدتر در دانشگاه اقتصاد خواندم و میخوانم و کنار این جریان، شعر و قصه و کلمه همراه من است. اقتصاد را با علاقه و پیشزمینه و اطلاعات اندکی که قبل از ورود به دانشگاه داشتم انتخاب کردم و با همان اشتیاق ادامه دادم هرچند دانش زیادی در علم اقتصاد ندارم اما بهروز و پویا و ملموس و کاربردی بودنش کافی بود تا به حرف تمام افرادی که به تغییر رشته توصیه میکردند گوش ندهم.
هنوز هم خانم معلم، که عمرش دراز باد، حرف از ادامه تحصیل در رشته ادبیات میزند و من همچنان علاقهای به آنچه در دانشگاه تدریس میشود ندارم و حس میکنم چیزی را که خودم با پرسش و جستوجو به دست میآورم بیشتر به دل و جانم مینشیند. بیشک بهترین مشوق و امیدبخش من در این راه خانم نیکخواهی است که هنوز هم دلسوزانه مرا همراهی میکند.
پینوشت: این مطلب را در پاسخ به دو سوال این روزها نوشتم:
تاثیرگذارترین افراد در زندگیات چه کسانی هستند؟
چرا ریاضی، ادبیات، اقتصاد، هنر؟
پینوشت دوم: تیتر این نوشته بخشی از شعر محمدرضا عبدالملکیان است که موضوع بحث آن سالهای ما بود.
چقدر جالب …
ادبیات ، اقتصاد ، ریاضی
ما آدمهای نسل جدید ، موجودات نازی هستیم
سیستم اداری و آموزشی با روحیات وعلایقمون سازگار نیست و مثل یه برگ جدا شده از درخت ، اینطرف و آنطرف می پریم 🙂
موفق باشید
بامهر
زینب
البته سیستم آموزشی مشکل زیاد داره اما من این مسیر رو باعلاقه رفتم و اقتصاد و ادبیات و ریاضی رو واقعا دوست دارم.
چه جالب گفتی زهرا
راستش همین حس رو من هم به دانشگاه داشتم و دارم اما تصور میکردم این موضوع که محتوای دانشگاه غنی نیس صرفا برای رشته های مهندسی است اما به نظر میرسه اشتباه فکر میکردم.
در ضمن چه خوب که همچین تصمیمی رو گرفتی و احتمالا باید به خاطر این تصمیم از خودت خوشحال باشی 🙂
ممنونم امیر محمد
اره از تصمیم خودم خیلی راضی و خوشحالم.
البته با دانشگاه مخالف نیستم شاید برای کسی مفید باشه یا حداقل خط و مسیرش رو مشخص کنه اما پدرم که من رو خیلی خوب می شناخت توضیه کرد که توی دانشگاه ادبیات نخونم چون ممکنه به چیزی که توی ذهنم هست نرسم و حتی توی ذوقم بخوره.
البته ناگفته نماند که از اساتید ادبیات دانشگاه هم خیلی کمک گرفتم و همیشه راهنمای خوبی برای من بودن.