استعارهها شاید یک روزی تنها، ساعتهای زبان فارسی کلاسهای مدرسه را در بر میگرفت اما همان زمان هم همۀ ما در حال استفاده از استعارههای مختلف بودیم و نمیدانستیم.
بیایید یک بار دیگر با هم مرور کنیم که...
چند روز پیش مشغول خواندن چند قیاس بودم تا بتوانم آن را بهتر درک کنم. حتماً راجع به قیاس در همین وبلاگ خواهم نوشت. یکی از جملاتی که ذهنم را مشغول کرد این بود: زندگی مثل یک بازی است. برنده دارد و بازنده. تصمیم گرفتم این جمله را تا میتوانم بسط بدهم. ازآنجاکه این روزها
امروز داشتم فکر میکردم یک کتاب یا یک داستان توسط یک نفر نوشته نمیشود. ما همیشه میگوییم نویسنده باید چنین و چنان باشد و فلان و فلان بگوید؛ اما نقش خواننده را در نظر نمیگیریم یا نهایتاً او را کسی میبینیم که باید آنچه میگوییم را درک کند و منظورمان را متوجه شود. نوشته را
اگر دست به قلم داریم و چیزی مینویسیم چند بار سعی کردهایم کار خودمان را ویرایش کنیم؟
یک نویسنده نیرویی خلاق است که میتواند جهانی زیبا خلق کند.
اما همۀ ما وقتی چیزی خلق میکنیم به آن وصل میشویم...
چرا نوشتن با جزئیات مهم است؟ ازآنجاکه رمان برخلاف فیلم بصری نیست باید برای نوشتن جزئیات و پرداختن به تصاویر وقت بیشتری بگذاریم و مهارت بیشتری کسب کنیم. وقتی یک فیلم را تماشا میکنیم تمام توضیحات توسط دوربین و صدا و تصویر انجام میشود. درحالیکه نویسندگان فقط کلمات را دارند. بنابراین فقط با همین واژهها
نوشتن همیشه ابزاری برای بیان خود بوده است. چه از زمانی که آدمهای اولیه در غارها روی سنگ و توی جنگلها روی چوب نقش و نگار حک میکردند چه حالا که پیشرفتهترین ابزار نوشتن را در اختیار داریم. همۀ اینها، نوشتن برای روی صفحه آوردن افکار است. حتی یک مقالۀ علمی را هم میتوان نوشتهای
برای همۀ ما پیش آمده که درخواست بازخورد در مورد کاری را داشته باشیم یا خودمان بخواهیم راجع به فعالیتی نظرمان را بگوییم. چه بهعنوان فردی عادی یا کسی که تخصص خاصی دارد. مثل مربی ورزشی، نویسنده، شاعر، پزشک و… اغلب افرادی که بهطورجدی در یک زمینه فعالیت میکنند، خود ما حتی، گاهی از دیگران
سر دلم را بچه گربهای چنگ میزد وقتیکه او را پیش چشمانم بردند. انگار زندگی همانجا برایم تمام شد و دنیا سیاهیاش را ریخت روی سرم. مرگ، آنهم اگر به سراغ مادری بیاید که تازه میخواهی آغوشش را لمس کنی، سهمگین است. تو فکر میکنی تنها همان یک نفر توی جهان بود و حالا جهان
برای نمایشگاه فیزیک مدرسه در تکاپو بودیم. دبیرمان آقای صادقی گفته بود آسیاب درست کنیم. همین. حالا دخترکان نوجوانی که آسیاب را تنها توی کارتون دختری در مزرعه دیده بودند باید دستبهکار میشدند و چیزی میساختند که حاصل تخیلشان بود. با چندتکه وسیلهای که از توی انباری برداشته بودم از صبح تا شب و شب