هر بار کتابی میخوانم که بخشهایی از آن دیالوگهای نابی دارد به اهمیت این نوع نوشتن بیشتر پی میبرم. چراکه مهارت نوشتن گفتگوهای جذاب و تأثیرگذار نهتنها در امر نوشتن که در تمام زوایای زندگی و ارتباطات مهم و کاربردی است. گفتگو نویسی میتواند در انواع نوشتهها از داستانی و شعر گرفته تا مقاله و
پیاده، تاریکی خیابان را قدم میزدم و فکر میکردم. توی دلم با کلمات جشن گرفته بودم اما تصور انجام کاری که جز ملال برایم چیزی ندارد آزارم میداد. چرا ملال؟ همینکه مینشینم پای کار دلم میخواهد شعر بخوانم، کانال را بهروز کنم، کتابهایم را ورق بزنم، هزار کلمهها را بنویسم. آرام و قرار نشستن ندارم
استعارهها بنیان درک، فکر و عمل ما هستند. -لیکاف دو ماه دیگر باید از پایاننامهای دفاع کنم که حول محور پیچیدگی اقتصادی میچرخد و من تا چند روز پیش بااینکه میدانستم این شاخص، که عمر زیادی هم ندارد، در پی توضیح چه مفهومی است اما از بازنمودن آن برای دیگری یا حتی برای خودم عاجز
با خودم فکر میکردم چرا بعد از گذشت چند قرن آموزههای گلستان و بوستان سعدی دهانبهدهان میچرخند و غزلهای حافظ روحنوازند. چطور میشود که رمانها و مقالههایی از سالهای دور هنوز الهامبخش و راهگشا هستند. حتی درگیریم با کتیبههایی که به جا مانده از دورانی که نمیتوانیم حدس بزنیم چه میگذشته بر مردمانش، که دست
توی مدرسه همیشه به ما توصیه میکردند که با بچههای درسخوان معاشرت کنید. یا از آنها که تنبلی میکنند تا حد امکان دور شوید. از طرفی معلمها گروههایی تشکیل میدادند از افرادی که نمرههای بیشتری میگرفتند و کسانی که سطح نمرات پایینتری داشتند برای ارتقای آنها. بعد از گذشتن از دوران مدرسه و نوجوانی این
شاید استعارۀ زندگی من این باشد. یا زندگی همۀ ما. مأموریتی سری که فقط خودمان از چندوچون آن مطلعیم و راه و مسیر و هدف و مقصد و شروع و پایانش را میدانیم. مأموریتی که از لحظه تولد به ما محول میشود و معلوم نیست کی برگۀ اتمام آن را به دستمان بسپارند. خب حالا
شاید فکر میکنی برای اینکه تو را شاعر بخوانند باید صد دفتر شعر را سیاه کرده باشی. یا در خلوت خود میان کتابها مدام شعر بخوانی. قلم از دستت نیفتد و شعرِ تَر بتراود از ذهنت. چه کسی است که دلش نمیخواهد شعر بگوید و شاعر باشد؟ وقتی از شاعر حرف میزنم نه لزوماً سعدی
شاید با خودتان فکر کنید مگر ما چقدر داستان هیجانانگیز و تجربههای خارقالعادهای در زندگی داریم که از آنها برای نوشتن یک پست وبلاگ بهره بگیریم؟ نیازی نیست که حتماً اتفاقی عجیبوغریب افتاده باشد تا راجع به آن بنویسیم. همۀ ما داستانها و تجربههای شخصی زیادی داریم که میتوانیم آنها را با دیگران به اشتراک
«او عصبانی بود، فریاد میکشید، از شدت خشم صورتش سرخ شده بود» دستهایش را مشت کرده بود. ناخنهایش توی پوستش فرومیرفت و چهرهاش برافروخته بود. میخواست فریاد بزند اما به فشردن دندانهایش به هم بسنده کرد. همانطور که از چشمهایش آتش میریخت دستهای مشت شدهاش را روی میز کوبید و با یک حرکت هر چه
خواب دیدم. برایم نوشت: «بیا از این به بعد یک روز در میان برای هم نامه بنویسیم» برایش نوشتم: «مگر نامه نوشتن برنامهریزی میخواهد؟ آدم هر وقت قلبش به تپش افتاد شروع میکند به نوشتن» شاید این روزها شاهد غروب نامهها هستیم. دیگر کسی به خودش زحمت نوشتن و ارسال کاغذی پر از کلمه را