چرخ زدنهای زیاد در گوگل مرا به واژۀ مینیمال رساند. چیزی که دربارۀ داستان و نقاشی و دکوراسیون و حتی مد و پوشش شنیده بودم اما در شعر نه. کنجکاو شدم در مورد شعر مینیمال بیشتر بخوانم و بدانم. درنهایت چیزهایی که متوجه شدم ازاینقرار است: نداشتن شرح و روایت شعر مینیمال به داستان
وقتی از شعر حرف میزنیم یعنی نگاهی متفاوت به آنچه همیشه از کنار آن بهسادگی عبور میکردهایم. شعر یک بیان زیباست که باظرافت زیاد بینش و تخیل عمیق شاعر را نشان میدهد. شاعر قادر است واقعیتهای زندگی را ایدهآل کند و موقعیتهای ظاهراً عادی و معمولی را به نحوی خاص ببیند. احساسات خود را ابراز
دوستم امروز میگفت پاکت نامه که میبینم یا حتی تمبر ناخودآگاه تو را به یاد میآورم. من هم فکر کردم چه چیزی او را به خاطرم میآورد؟ عطر دمنوش اسطوخودوس. بیشتر دقت کردم. با صدای جیکجیک گنجشکها به یاد صبح زود و رفتن به مدرسه میافتم. با شنیدن یا دیدن برف سردم میشود. رنگ سیاه
کلمهها در شعر یا در هر نوشتۀ دیگری مانند اجزای یک سیستم عمل میکنند. همۀ آنها کنار هم قرار میگیرند تا هدف مشخصی که همان انتقال اندیشۀ نویسنده است محقق شود. هرچند شاعر برای استفاده از کلمات به خاطر حفظ وزن و ریتم و قافیه با محدودیت مواجه است اما همین محدودیت باعث رشد
پیشنوشت: شعر و شاعران مجموعهای است از مقالهها و نقدها و مصاحبههای محمد حقوقی از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۷٫ تکۀ زیر را از اولین مقالۀ کتاب با عنوان کی مرده کی بجاست انتخاب کردم که بیربط به پست قبل هم نیست. «…و مگر زندگی جز تکرار چیست؟ شب به روز و روز به شب برمیگردد،
یادم آید که مرا شراب نابی خواندی گفتمت حال چرا شراب نابم خوانی گفتا که وجود تو مرا مست و حیران کند همچون که نبودنت مرا نیست و ویران کند زهرا مؤمنی این روزها با خواندن شعرهای جدید، آنهایی که موزون هستند با قالب غزل که رواج بیشتری دارد بین شاعرهای جوان به این نمونهها
نماید عکسش از چشمِ به خون آلوده مژگانم چو قرآنی که با سرخی رقم سازند اعرابش اثر شیرازی یک بیت خواندم از شاعری که اسم او را هم تابهحال نشنیده بودم. اثر شیرازی را سریع در گوگل سرچ کردم اما اطلاعات خوبی به دست نیاوردم. بااینحال این شعر تا چند روز در ذهن من میچرخید
امروز که موقع پیادهروی به موسیقیهای مختلف گوش میدادم این سؤال همیشگیِ تفاوت ترانه با شعر در ذهنم مرور شد. با شنیدن بیشتر آهنگها سعی کردم به آنها دقت کنم تا به پاسخی روشن، حداقل برای خودم برسم. در ابتدا به نظر نمیرسد که شعر و ترانه تفاوت خاصی باهم داشته باشند. گاهی هم ترانهها
سفر نمیروم. حالا که فکر میکنم میبینم تعداد سفرهایی که در این سالها رفتهام به انگشتان دست نمیرسد و برای این کار هیچ دلیل و قصهای ندارم. فقط هیچوقت پیش نیامده دلم سفر بخواهد مگر اینکه دلتنگ دوستی باشم و او از من دور و من بخواهم جادهای طی کنم برای دیدنش. بیاعتنا به
نقش من در جامعه، یا نقش هر هنرمند یا شاعر، این است که سعی کنیم همۀ آنچه را که احساس میکنیم، بیان کنیم. به مردم نگویید چگونه احساس کنید. نه به عنوان یک واعظ، نه به عنوان یک رهبر، بلکه به عنوان بازتاب همۀ افراد. -جان لنون شاید فکر کنیم شعر همان گفتن از عشق