بااینحال برایش چند تا داستان صوتی فرستادم و گفتم باید در ادبیات غرق شوی تا بتوانی گوشههای مثلث لغاتت را نرم کنی و بعد هم کشوقوسش بدهی به سمت دایره شدن.
نمیدانم چهکار کنم؟ نمیدانم چرا اینطوری شد؟ نمیدانم… با مرور هزار کلمهها متوجه شدم بعد از توضیح مفصل یک موضوع مینویسم «نمیدانم چهکار کنم؟» بااینکه سطرهای قبلی به شرح و بسط مسئلهای اختصاص داده شده که میدانم باید چه شود و به کجا برسد. یک سؤال ساده چنان با من همنشین شده که بیربط و
«هر کلمه یک چمدان است که ما ایدهای را در آن میگذاریم، و سپس آن را به شخص دیگری انتقال میدهیم.» -ناشناس نوشت: «تنبل شدی» جا خوردم چون تنبلی برایم معنی ندارد و این واژه برای لحظهای مرا به فکر فرو برد. همین ماجرای ساده من را بر آن داشت تا از کلمهها بنویسم، به