همین خودِ من، مگر اقتصاد و عدد و رقم و «معمای هلندی» و «جعبه اچ ورث» چه اشکالی داشت که رهایشان کردم و به جای گریه به حال وضع فلاکتبار اقتصاد مملکت «نصرت» میخوانم و گوله گوله اشک میریزم...
از من میپرسید که شعرهای شما خوب است یا نه؟ این نکته را از من میپرسید حالآنکه پیش از من از دیگران پرسیدهاید. شعرهای خود را به مجلهها میفرستید و آنها را با شعر دیگران میسنجید و چون بعضی روزنامهها از نشر مشقهای شعری شما خودداری میکنند غمگین میشوید...
تا همین امروز فکر میکردم طبع شعر چیزی نیست که از بین برود و چشمهای است که همیشه میجوشد حالا گاهی کم گاهی زیاد؛ اما همیشه آب دارد.
تا اینکه دیدم نه، چشمۀ طبع شعر برخی نهتنها آبی ندارد که اطرافش از خشکی ترک ترک هم شده...
شعر همانطور که چیزهای زیادی را به خواننده نشان میدهد خیلی چیزها را هم از او پنهان میکند.
واژهها پر از رمز و رازند و البته در شعر بیش از ارزش واقعی خود ظاهر میشوند. برای همین هم نمیتوان با یک بار خواندن شعر به روح آن دست یافت...
شاعران هیچوقت از جامعه جدا نبودهاند و همیشه کلماتشان از دل اتفاقات، دردها، رنجها و احساسات آدمی جوشیده. نهفقط شعرهای سیاسی و اجتماعی بلکه آنکه از عشق و دوستی میگوید هم به اندازه کافی تأثیرگذار است...
توی مدرسه شعرها را برایمان معنی میکردند و از همانها امتحان میگرفتند و اگر با گفتۀ معلم مطابقت نداشت نمرهای نمیگرفتیم.
همین باعث شد فکر کنیم شعر را باید معنی کنیم.
اصلاً معنی کردن شعر یعنی چه؟
همهچیز روی نوک انگشتمان قرار دارد. از خواب که بیدار میشویم همینکه با انگشت ضربهای روی صفحه بزنیم بمباران میشویم. ذهن ما فعالتر از همیشه است اما حافظهمان را سپردهایم به گوشیها و کامپیوترها. حالا حتی مجالی نداریم که گاهی به ذهنمان استراحت بدهیم و اندکی رهایش بگذاریم ازآنچه شبانهروز بر سرش آوار میشود. ما
شاید فکر میکنی برای اینکه تو را شاعر بخوانند باید صد دفتر شعر را سیاه کرده باشی. یا در خلوت خود میان کتابها مدام شعر بخوانی. قلم از دستت نیفتد و شعرِ تَر بتراود از ذهنت. چه کسی است که دلش نمیخواهد شعر بگوید و شاعر باشد؟ وقتی از شاعر حرف میزنم نه لزوماً سعدی
گاهی وقتی با بعضی دوستانی که شعر مینویسند و به خودشان نام شاعر را الصاق کردهاند صحبت میکنم، میگویند ما شعر نمیخوانیم. یا نهایتاً اگر بخوانیم هم چند شعر معدود و شاید هم دمدستی. عدهای بر این باورند که زیاد شعر خواندن قلم و ذوق و احساسشان را تحت تأثیر قرار میدهد و دیگر نمیتوانند
شعر ساده و پیچیده است و همین تناقض چهرۀ زیبایی به آن بخشیده است. ساده ازآنجهت که شاعر کلمات معمول را به کار میگیرد برای بیان مفهومی غیرمعمول و پیچیده. زیباییاش وقتی دوچندان میشود که واژهها با موسیقی دلانگیزی مهمان ذهنمان میشوند و روزها و ماهها و گاهی هم همیشه طنینشان با ما میمانند. زیباست