بااینحال برایش چند تا داستان صوتی فرستادم و گفتم باید در ادبیات غرق شوی تا بتوانی گوشههای مثلث لغاتت را نرم کنی و بعد هم کشوقوسش بدهی به سمت دایره شدن.
5/5 (1) نمیدانم چهکار کنم؟ نمیدانم چرا اینطوری شد؟ نمیدانم… با مرور هزار کلمهها متوجه شدم بعد از توضیح مفصل یک موضوع مینویسم «نمیدانم چهکار کنم؟» بااینکه سطرهای قبلی به شرح و بسط مسئلهای اختصاص داده شده که میدانم باید چه شود و به کجا برسد. یک سؤال ساده چنان با من همنشین شده که
5/5 (1) «هر کلمه یک چمدان است که ما ایدهای را در آن میگذاریم، و سپس آن را به شخص دیگری انتقال میدهیم.» -ناشناس نوشت: «تنبل شدی» جا خوردم چون تنبلی برایم معنی ندارد و این واژه برای لحظهای مرا به فکر فرو برد. همین ماجرای ساده من را بر آن داشت تا از کلمهها