مرا تشویق نکن
از دوران نوجوانی به خاطر اینکه شعر زیاد میخواندم و به موسیقی هم علاقۀ زیادی داشتم خیلی از متنهایی که میخواستم بنویسم را بهطور ناخودآگاه یا گاهی هم به خاطر لذتی که برایم داشت، و هنوز هم دارد، بهصورت موزون مینوشتم. بعضی اوقات برای دوستان و معلمهایم میخواندم و تشویق میشدم. آن روزها از شدت شاعری به خودم میبالیدم. چیزی که حالا از آن گریزانم.
بعد از گذشت سالها از آن روز که من سرم را بالا میگرفتم و خودم را سوار بر اسب تیزپایی میدیدم که میان جادۀ شاعری میدود یکبار تصمیم گرفتم که چند تا از شعرهایم را به کسی که اهل فن است نشان دهم.
دلم را حسابی خوش کرده بودم به چیزی که قرار بود بشنوم. اما وقتی سرتاپای یک شعر را که چند بیت بیشتر هم نبود مملو از ایراد و اشکال دیدم ناگهان با سر از اسبم پرت شدم و زمین خوردم.
اما این ماجرا مرا از پا نینداخت. فهمیدم که این مسیر خاکی و صعبالعبور را باید پیاده بروم و خودم را برای ندانستهها و ناشناختهها آماده کنم.
پسازآن شروع کردم به یادگیری. فهمیدم شعر خواندن بهتنهایی کمکی نمیکند. جوشش کافی نیست و چیزی که ارزش کار مرا کم میکرد و ضعف آن را مینمایاند کوششی بود که از آن دریغ کرده بودم.
دقیق شدم به هر بیتی که میخواندم. قافیهها را شناختم و وزن را تا حدی یاد گرفتم انقدر که بتوانم از پس یکی دو بیت بربیایم.
با خودم گفتم کاش همان روزهای نوجوانی کنار آنهمه تشویق و بهبه و چهچه یک نفر هم گوش مرا میکشید و ضربهای میزد تا به خودم بیایم. شاید این مسیر کوتاهتر میشد.
حالا نقد بیرحمانۀ یک یا دو نفر را خیلی بیشتر دوست دارم تا آفرین و مرحبا گفتنهای جمعیتی بزرگ. هرچند تشویقها هم خود دلگرمی و انگیزهایست برای ادامه دادن اما اگر آگاهانه پیش برویم نه سوار بر اسبی تندرو.
گاهی اوقات برخی دوستانم را میبینم که با دل خوش کردن به همین تعریف و تمجیدها راه اشتباهی را پیشگرفتهاند و انقدر محکم و مطمئن پیش رفتند که دیگر هیچجوره حاضر نیستند تن به نقد بدهند.
مرا تشویق نکن. من برای یادگیری بیشتر به نقد تو نیاز دارم.
همیشه به دوستام رو موضوع خیلی تاکید میکنم. میگم تعریف الکی نکنین. باهام رو در وایستی نداشته نباشین. ایرادهام رو بهم بگین. چون این نقدِ که میتونه باعث پیشرفتم بشه..
به کسی ندارم الفت زجهانیان مگر تو/ که گرم تو هم برانی سر بی کسی سلامت
“صائب” دو چیز میشکند قدر شعر را
تحسین ناشناس و سکوت سخن شناس