وابستگی به یک سایت
باید یک طرح مینوشتم برای مجلهای که قرار بود همکاری کنم با آنها. طرحی برای توسعه.
تازه وارد این فضا شده بودم و اصلاً هیچ ذهنیت و پیشزمینهای نداشتم. شروع کردم به جستوجو و چرخیدن میان کارهای مشابه اما هر چه بیشتر میگذشت سردرگمتر میشدم. مینوشتم و تأیید نمیشد.
وقتی ماجرا را برای رفیقی که دستی دارد در این کارها مطرح کردم گفت «استراتژی محتوا» و «متمم».
همین دو کلمه راه مرا باز کرد. همان شب در متمم عضو شدم و تمام درسهای استراتژی محتوا را بیوقفه خواندم و تازه فهمیدم من کجا هستم و چه میخواهم و کاری که در نظر داشتم انجام شد.
اما قصۀ من و متمم همانجا ماند و دیگر سراغی از آن سایت و آن درسها نگرفتم ولی همچنان عضو متمم ماندم. انگار میدانستم باز به این خانه برمیگردم.
پس از مدتی بر آن شدم درسهای تفکر سیستمی را بخوانم و شروع کردم ولی هیچ میل و علاقهای برای حل تمرینها در من ایجاد نشد و گذری و تفننی گاهی یک درس میخواندم. از شما چه پنهان، به قصۀ متممی بودن هم حس خوبی نداشتم. فکر میکردم آنها خودشان را از دنیا جدا میدانند و من برای همین دلم میخواست آرام آرام پیش بروم.
باز هم وقفه ایجاد شد و من رفتم پیِ باقی کارها تا اینکه رسیدم به تسلط کلامی.
وقتی چرخی در فضای آن زدم و سرفصلها را مرور کردم دیدم اینجا جای من است.
مثل تشنۀ سرابزدهای که حالا به باران رسیده یکی یکی میخواندم و پیش میرفتم و انگار غوطه میخوردم میان آبهای گوارا. جان گرفته بودم تازه.
متممی شدم. که آتش حرص و ولعِ یادگیریام اگر شعلهور باشد آنجا آرام میگیرد.
حالا هر روز همین که سیستم را روشن میکنم، متمم اولین سایتی است که باز میشود. حتماً باید جرعهای از این رود بنوشم و بعد جاری شوم در باقیِ روز.
وابسته شدهام انگار به سبزهزاری که در آن مرغانِ خوشالحان آواز میخوانند.
عضویت در متمم، یکی از نقاط عطف زندگی من بود. آیا گروه متمم خودشون میدونن چقدر سایت مفیدی دارن؟
برای من هنوز به مرحلۀ نقطه عطف نرسیده اما یکی از تأثیرگذارهاست. با این همه غوغا احتمالاً باید بدونن خودشون هم.