چالش‌های پیش روی یک ویراستار

دست‌های یخ‌کرده‌اش را روی دکمه‌های کیبورد می‌زد.

سرش گیج می‌رفت و کلمه‌ها دور سرش می‌چرخیدند.

چشم‌هایش دودو می‌زد و رمقی برایش نمانده بود تا جمله‌ها را جابه‌جا کند یا کلمه‌ای بجورد و بگذارد جای کلمه‌ای که جور نیست.

چشم‌هایش را برداشت و به کناری خزید.

کاش همه‌چیز به گذاشتن و برداشتن همان نقطه و ویرگول ختم می‌شد و می‌توانست یک‌ساعته قال قضیه را بکند.

اما حالا کار نه در تخصص او بود نه اسم‌ها و واژه‌ها را می‌شناخت و نه می‌دانست که این چیزهایی که نویسنده گفته یعنی چه.

تنها تلاشش این بود که بعد از گذراندن یکی دو تا دورۀ ویراستاری این مهارت را به‌عنوان شغل انتخاب کرده بود نه به خاطر جذابیتش یا علاقه، که محض پولی که می‌گفتند توی این کار است.

حالا اما به در بسته خورده بود.

سرش را میان دو دستش گرفت و خیره شد به دیوار روبرو که هنوز هم نقش کلمه‌ها روی آن رژه می‌رفتند.

چشم‌هایش را بست اما مگر دست‌بردار بودند؟

فکر می‌کرد حالا که نتوانسته نویسنده‌ای موفق شود پس بهتر است سرکی بکشد به دنیای ویراستاران تا شاید ازاینجا به نوایی برسد.

با خودش می‌گفت خب چهارتا قاعده دارد دیگر همین‌که بدانم فعل کجا باشد و صفت چیست و قید را می‌توان حذف کرد و نقطه انتهای جمله می‌آید کافی است.

چه می‌دانست ویراستار باید بیشتر از نویسنده بخواند و بداند.

نه‌فقط قواعد درست‌نویسی و گاه‌گداری هم ادبیات و قصه.

که باید از همه‌چیز بخواند، فلسفه بداند، کتاب‌های روانشناسی را ورق بزند، تاریخ را مرور کند و…

باید کشف کند، خیال کند، تصویر بساز.

باید به‌اندازه نویسنده بنویسد تا بتواند آنچه یاد گرفته را پیاده کند.

بنویسد تا ساختمان جمله و متن را بشناسد.

آن‌قدر بنویسد تا کلمه کم بیاورد و به دنبال واژه بیفتد به جان کتاب‌ها.

و این روند هی تکرار شود و تکرار.

 

اشتباه ما همین‌جاست که فکر می‌کنیم ویراستار از نویسنده و خواننده جداست.

هرکسی در هر فن و هنری باید آن طرف ماجرا را هم در نظر بگیرد.

دیده‌اید مکانیکی که رانندگی بلد نباشد؟

تدوین گری که فیلم نبیند؟

گرافیستی که عکس نبیند؟

نویسنده‌ای که کتاب نخواند؟

 


کانال تلگرام چگونه شاعر شویم؟

در اینستاگرام با هم شعر بخوانیم

نظر خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *