سماجت تا کجا؟
خواهرزادۀ ۸ سالهای دارم که مثل اکثر بچههای همسنوسال خودش کنجکاو است.
وقتی سؤالی دارد تا به جواب نرسد کوتاه نمیآید.
حاضر است تمام خانه را دنبال مادرش بچرخد و یکریز بپرسد و تکرار کند اما کوتاه نیاید.
امروز که به دنبال غزلی از طالب آملی تلگرام و گوگل و سایتهای مختلف را برای پیدا کردن دیوانش میجستم به روحیۀ جستجوگری و پرسشگری آدمها فکر میکردم که از کودکی تا بزرگسالی چقدر کمرنگ میشود و رنگ میبازد.
چقدر جای خود را به بیخیالی و کرختی میدهد تا برای یک سؤال ساده و پیشپاافتاده هم به خودمان زحمت فشردن چند دکمه و پرسیدن از گوگل که همیشه دستبهسینه آمادۀ پاسخگویی است نمیدهیم.
دلمان میخواهد همهچیز را آماده و حاضر و فست فودی، مثل غذا خوردنمان، راه رفتنمان، رانندگی کردن و فکر نکردنمان پیش رویمان بگذارند.
نمیدانم این بیحوصلگی از کجا میآید و به کجا ختم میشود.
اما هر چه هست زادۀ همین روزگار سرعت و شتاب است.
محصول تنبلی و سیری مفرط.
همینکه نمیگذارد تشنه باشیم برای آموختن، برای یادگرفتن، برای حرف زدن و فکر کردن.
نهتنها نمیخواهیم یاد بگیریم بلکه ندانستنمان را هم با افتخار فریاد میزنیم و ازدحام کارهای ریخته روی سرمان را بهانهای میکنیم برای اینکه مبادا ذهنمان را از اخبار خالهزنکی خالی کنیم برای جا دادن به آنچه مفیدتر است و به دردمان میخورد.
مبادا ترس از ندانستن و نفهمیدن به جانمان بیفتد.
مبادا یک جایی به دیوار بخوریم.
تا همین چند وقت پیش فکر میکردم سماجت یک خصلت مذموم و ناپسند است که در من دیده میشود.
اما امروز فهمیدم همین سماجتهای زیاد، مرا به بهترین آدمها وصل کرد، به من چیزهایی را یاد داد که شاید در هیچ مکتبخانهای نمیتوانستم بیابم.
مرا به جاهایی رساند که تا قبل از آن فکر میکردم مسیر رسیدن به آن کورهراهی بیش نیست.
سماجت تا کجا ندارد.
سماجت تا جایی که تشنگیمان برطرف شود.
سماجت تا آنجا که سؤالی دیگر بدون جواب نماند.
سماجت تا آنجا که آنقدر راه برویم و دور خانه بچرخیم تا به جواب برسیم.
خوشحالم که کودک ۸ سالۀ درونم هنوز سرسخت است و برای رسیدن به آنچه میخواهد پافشاری میکند.
سلام زهرای عزیز.
بله و متاسفانه همه کم و بیش گرفتار این بی حوصلگی و تنبلی هستیم و همین هم ما را« خسّر الدنیا و الآخره» کرده…بگذریم.
لینک کتابخانه یی مجازی در تلگرام را به ایمیل ات در یاهو فرستادم که دیوان طالب آملی را هم دارد ، امیدوارم به کار بیاید.
توحید جان
سلام
ایمیل تو رو همون موقع دیدم و خیلی خیلی به دردم خورد.
ممنونم واقعا از لطف و محبتت.
🙂
ما آدمها با کنجکاویمون به موفقیت های بزرگ می رسیم و قطعا باید سماجت به خرج بدیم 🙂
امیدوارم همه ی ما آدما ، این رو یاد بگیریم و موفق بشیم !
سلام زهرای عزیز
متاسفانه برخی سماجت در عشق را احمق بودن انسان فرض میکنن بی آنکه معنای عشق و سماجت بدونن
عالی بود
سلام زهرای عزیزم… خوبی؟
نمیدونم که چی شد که از این پست سر دآوردم… شاید یکم دلم گرفته یا دوباره بهونه گیری هام گل کرده نمی دونم اما هرچی که هست بی ربط به شروع شدن فصل مزخرف امتحانا نیست !
درمورد سماجت حرف زدی خصلتی که احساس میکنم بارزترین ویژگی اخلاقی من بعد از ترسو بودنه (واقعا نمیدونم این دوتا چطور باهم جور در میان!؟) اما این روز ها واقعا نسبت به تموم علاقه هایی که تا همین چند روز پیش با سماجت دنبالشون می کردم دلسرد شدم انگار که در مغزم رو باز کردن و یه دیگ کافور ریختن توی حلق خلاقیتم!
می ترسم! و همین باعث شده تمام توانم رو واسه کاری که دوست دارم خرج نکنم و خودتم میدونی که تا وقتی خودت رو با تمام وجود صرف یه کاری نکردی نمیتونی واقعا عاشقش باشی و ادامش بدی.
نه اینکه ندونم چرا اینطوری شدم ! فکر کنم خیلی دارم نتیجه گرایان و با یه دید کوتاه مدت و مفسدانه به قضیه نوشتن و مطالعه نگاه میکنم و همین حرکتمو کند کرده!
می دونی ؛ می ترسم اوضاع یه طوری پی بره که یکهو بی هوا وسط یه روز معمولی که مثل روز قبلیشه از کار بیفتم…
تو بگو چطور سماجتم رو راضی کنم که برگرده؟!(شاید با خود سماجت!)
سلام ستاره جانم
دلتنگت بودم
ممنون که برام نوشتی اینجا.
من خودمم هم با این مشکل مواجه شدم. هزار بار. مثل همین روزهایی که نمیتونستم بنویسم و دچار فلج نوشتاری شده بودم و این وبلاگ سوت و کور مونده بود. شاید باید برای خودت یه چالش ایجاد کنی. برای قرار گرفتن در مسیر علاقهات یه راه جدید و متفاوت پیدا کنی. شاید بهتر باشه کتابهای متنوع و متفاوت بخونی یا کمی ورزش کنی حتی و به جسمت حرکت بدی. البته قبول دارم فصل امتحانات کمی آدم رو از مسیرش دور میکنه اما به این فکر کن که به زودی تموم میشه و توی این مدت تو حتماً یه دفترچه پر از ایدههای ناب خواهی داشت.
برام حتما بنویس