مأموریتی برای زیباتر کردن جهان
شاید استعارۀ زندگی من این باشد. یا زندگی همۀ ما.
مأموریتی سری که فقط خودمان از چندوچون آن مطلعیم و راه و مسیر و هدف و مقصد و شروع و پایانش را میدانیم.
مأموریتی که از لحظه تولد به ما محول میشود و معلوم نیست کی برگۀ اتمام آن را به دستمان بسپارند.
خب حالا که مأموریم و معذور بهتر است این راه را با تمام استرسها، ناراحتیها، مشکلات، سختیها، کدورتها، رنج و تعبها دوست داشته باشیم.
اما این مأموریت چیزی نیست که بهعنوان یک فعالیت جانبی به آن نگاه کنیم بلکه اصل زندگی است و در آن باید برای بهبود خودمان بکوشیم تا یاد بگیریم و هرلحظه بهتر شویم برای ادامۀ مسیری که باید هر قدم را با تکیه بر آنچه در گامهای قبلی جمع کردهایم بسازیم.
این مسیر مانع دارد
امروز که اینجا نشستهام و این کلمات را مینویسم من آن دخترک بازیگوش و خیالبافی که یک خانۀ شکلاتی میخواست نیستم. یا نوجوانی که دلش میخواست قهرمان جهان باشد. همانطور که زندگی، اتفاقاتی که میافتد، موقعیتهایی که ایجاد میشود یا از بین میرود و هر چیزی که به ما بستگی دارد تغییر میکند ما هم تغییر میکنیم؛ اما اگر نتوانیم منعطف باشیم و خودمان را با این تغییرها تطابق بدهیم ناامیدی روی تمام لحظههایمان چنبره میزند.
خشمی که حاصل از عدم مقابله با وضعیت جدید است از ادامۀ راه بازمان میدارد.
آب.
مثل آب که از هر شکاف و سوراخی راهی برای عبور پیدا میکند، اگر انعطافپذیر باشیم چارهای میاندیشیم تا از بزرگترین سدها نیز بگذریم.
این مسیر محدودیت دارد
۲۴ ساعت زمانی است که همۀ ما در یک روز داریم. حالا باید تصمیم بگیریم که چه طور این ساعتها را پر کنیم. فکر میکنم یک رابطۀ بده بستانی وجود دارد. برای اینکه جایی قرار بگیریم که به هدفمان منتهی شود یکچیزهایی را کنار میگذاریم در قبال آنچه برایمان ارزشآفرین است.
همه انرژی و زمان محدودی داریم. گاهی مجبور میشویم قربانی بدهیم.
قطع رابطه با یک دوست یعنی نادیده گرفتن سالها خاطرات مشترک.
رفتن به شهر یا کشور دیگر برای به دست آوردنهای فرصتهای جدید یعنی پا گذاشتن روی دل و تحمل دوری خانواده و دوستان.
همیشه یک معامله وجود دارد گاهی خوب و گاهی بد.
آدمهای سمی را حذف میکنیم تا ارتباطات خودمان را با آنها که همراه هستند بیشتر و قویتر کنیم.
از خریدهای غیرضروری میزنیم تا مهارتی جدید یاد بگیریم.
از صرف وقت پای تلویزیون میگذریم تا بیشتر کتاب بخوانیم.
در این دنیای شلوغ و پر از هرجومرج ناگزیریم از حذف و اضافه.
برای بهتر بودن و بهتر شدن نیازی به بیشتر داشتن نیست گاهی لازم است با کمتر داشتن و خواستن، شادی و نشاط بخریم.
این مسیر آشفتگی دارد
خیلی وقتها شنیدهایم که شادیهای کوچک را در زندگی جدی بگیریم. از طرفی اما عصبانیتها و ناراحتیهای کوچک را باید از بین ببریم. یا اصلاً اجازه ندهیم عرضاندام کنند.
برای رهایی از آشفتگی کمی به عقب برویم و همۀ مسائل را از دور و با دید جامعتری نگاه کنیم. اینطوری جزئیات آزاردهنده فرصتی برای ظهور پیدا نمیکنند و به چشم نمیآیند.
دوستی دارم که هر وقت به این وضعیت دچار میشوم میگوید کمی عقب برو و با فاصله به موضوع نگاه کن. حالا در بعضی شرایط مفهوم این حرف را بهخوبی درک میکنم.
این مسیر قاطعیت میخواهد
چطور روزگار میگذرانی؟ چقدر حقوق میگیری؟ ارزش دارد؟ اینهمه درس خواندی چه شد؟ چرا ادامه تحصیل نمیدهی؟ چرا خانهات را عوض نمیکنی؟ چرا ازدواج نمیکنی؟ چرا مهاجرت کردهای؟ (+)
شاید حداقل یکی از این سؤالات را شنیده باشید.
اما من با خودم فکر کردهام زمانی زندگی خوبی دارم که بدانم چه چیزی مرا خوشحال میکند.
این یک کشف شخصی است و برای هرکسی منحصربهفرد و کاملاً درونی. دیگران شاید بخواهند از سر دلسوزی یا خودخواهی یا حسادت یا هر دلیل دیگری برای ما نسخه بپیچند و انتظارات و توقعات خودشان را روی زندگی ما طراحی کنند اما درنهایت این ماییم که تصمیم میگیریم و انتخاب میکنیم.
انتخابهای ما زندگیمان را تعریف میکند و شکلی متمایز و منحصربهفرد به آن میدهد.
این مسیر هدف میخواهد
داشتن هدف مهم است. اینکه بدانیم برای چه تلاش میکنیم و درنهایت به چه چیزی میخواهیم برسیم؛ اما چیزی که من به آن فکر میکنم این است که ما هدف را جایی دور میبینیم درحالیکه در متن زندگی ما جریان دارد.
اهداف ما در نقطهای دور از دسترس نیستند که تمام ذهنمان را به آیندهای نامعلوم متمرکز کنند و اضطراب و دلهره به جانمان بیندازند.
نمیگویم که چشم از آنها برداریم و رهایشان کنیم اما آن را انگیزهای ببینیم برای کارهایی که باید انجام دهیم.
اهدافمان را بیندازیم وسط زندگی روزانهمان چراکه حتی چای خوردن و خوابیدنمان هم از آن جدا نیست.
این مسیر قدردانی میخواهد
ممکن است جایی خسته شویم، نای رفتن نداشته باشیم. همانجا که به زمین و زمان و زندگی بدوبیراه میگوییم. همانجا که توان بلند شدن نداریم و نمیتوانیم دستهایمان را روی زانو بگذاریم و قامت راست کنیم.
اینجاست که باید شکرگزار داشتههایمان باشیم. قدردان دوستان، خانواده، سلامتی، انرژی، زیبایی و هر آنچه به ما قدرت پیش رفتن میدهد.
بهتر است روی داشتهها و نقاط قوتمان تمرکز کنیم و برای حوزههایی که در آنها توانمندتر هستیم وقت بیشتری بگذاریم.
از این مسیر است که هرکدام با زیباتر کردن دنیای خودمان، جهانی پر از شگفتی میسازیم.
شما چطور فکر میکنید؟
این مسیر چه چیزهای دیگری دارد و چه چیزهایی میخواهد؟
این مسیر نتیجه داده…نتیجه میدهد…نتیجه خواهد داد.نتیجه اش خاص نیست.نتیجه اش زندگی واقعی است و نه صرفا زنده بودن.
این مسیر صبر و صبر و صبر میخواهد،صبری مثل صبر ایّوب نبی تا همه ی موانع و محدودیتها و آشفتگیها را در خودش حل و ناپدید کند.
ممنون از این نوشته ی خوب.
چقدر خوب گفتی آقای شیبانی عزیز
صبر میخواهد.
در واقع این مسیر با همۀ چیزهایی که من گفتم بدون صبر شاید میسر نباشه.
ممنون از همراهی ارزشمندتون.