چه زمانی نباید ترجمه کنیم؟
دوران نوجوانی تقریباً روزی یک کتاب میخواندم. وقتی وارد کتابخانۀ کوچک شهرمان میشدم مستقیم میرفتم سراغ بخش داستان و رمان فارسی و جوری از کنار قفسۀ خارجیها میگذشتم انگار که اگر نگاهم به آنها میخورد باید توی رودربایستی یکی دو تا کتاب برمیداشتم و به خانه میبردم.
با کارهای ترجمه اصلاً ارتباط نمیگرفتم. نمیدانم چرا بااینکه علاقه داشتم کنت مونت کریستو را بخوانم و چند بار هم از خواهرم آن را امانت گرفتم باز هم نتوانستم بیشتر از پنجاه صفحه پیش بروم.
بههرحال آن دوران گذشت و من با کتابهای خارجی آشتی کردم و بیشتر خواندم.
چند وقت است که مشغول خواندن کتابی در حوزۀ موفقیت هستم. گاهی جملهبندیها چنان بههمریخته است که من برای اینکه مفهوم جمله را متوجه شوم مجبورم یکی دو بند را بازنویسی کنم.
نهتنها این کتاب، بارها پیشآمده که چه در مقالات ترجمهشدۀ مختلف چه در کتابهای متنوع به این مشکل برخوردهام اما همیشه فکر میکردم مشکل از نگاه موشکافانۀ من و فعالیت مداومم در ویرایش است که اینطوری حساسم به هر کلمه و جمله تا اینکه در صحبت با یکی از دوستانم متوجه شدم نظر او هم همین است.
اولین چیزی که در ترجمه به چشم میآید شاید راه ارتباطی و عاملی برای تعامل فرهنگی باشد. وسیلهای برای نقل اندیشهها، دانشها، هنرها و… به همین دلیل مترجم بین آداب و مسائل کشورهای مبدأ و مقصد پل میزند.
خیلی مهم است که این پل سست و بیقوت نباشد.
بنابراین بهجز تسلط کامل بر دو زبان که اصلیترین رکن ترجمه است باید از فضای حاکم بر جامعۀ کشورها هم آگاهی داشته باشد.
فکر میکنم برای این منظور اگر مترجم ادبی هستیم کتابهای حوزههای دیگر کشور موردنظر را هم بخوانیم از فلسفه گرفته تا تاریخ و اقتصاد و سایر موضوعات.
زبانها همیشه در حال تکاملاند و گاهی برخی واژهها به دلیل کاربرد بیشتر در یک فرهنگ در طول زمان صیقل میخورند و به حد کمال و زیبایی میرسند اما در زبان دیگر با توجه به بستر فرهنگی متفاوت ممکن است این اتفاق برای کلمات دیگری بیفتد.
بنابراین ممکن است برای معادلسازی واژهها دچار مشکل شویم. هرچند افرادی که به زبان مادری مسلط هستند، تواناییها و ظرافتهای آن را میدانند، از ضربالمثلها و استعارهها و تکیهکلامها خبر دارند زبان مبدأ را راحتتر به زبان مقصد برمیگردانند.
نثرهای بیصدا و کمرونق نشاندهندۀ ضعف مترجم در زبان فارسی هستند. نمیتوانیم فکر کنیم چون چند سال در کشور دیگری زندگی کردهایم و به زبان آنها حرف زدهایم پس خوب است چند تا کتاب ترجمه کنیم.
مهارت نوشتاری در این زمینه خیلی مهم است. اگر بنا به ترجمۀ صرف باشد متن به همین شکلی میشود که ابتدای متن گفتم، با برخی جملههای بیسروته که ممکن است حتی منظور نویسنده را بهاشتباه انتقال دهد.
مترجم باید به لحن و سبک نویسنده هم آشنا باشد تا جایی که تکنیکهایی که در نوشتن به کار میبرد را بشناسد و بتواند هوشمندانه آنها را معادلسازی کند.
این مورد چه در کتابهای علمی چه ادبی مهم است. در ترجمۀ علمی فهم لغات و اصطلاحات موجود و در ادبیات، درک استعارهها، کنایهها، شوخیها و رمز و رازهای دیگر.
درهرصورت فکر میکنم همهچیز برمیگردد به زبان فارسی. چه اگر مترجم تمام فوتوفن و زیروبمهای زبان دیگر را بداند بدون تسلط بر فارسی فایدهای ندارد و نوشتهای کمجان و بینمک بر جای میماند.
سلام سلام
چقدر خوشحال شدم از دیدن خونه ی جدید و سبک جدید و طراوت تو نوشته هات
چقدر خوب که می نویسی بیشتر بنویس
ممنون که سر زدی و میزنی
من هم تصمیم دارم بیشتر بنویسم
سلام دوست نویسندۀ دیرین
خیلی خوشحالم که قراره بیشتر بنویسی و بیشتر بخونم ازت.
سلام زهرا جان.
به نظرم یکی از کتابهای حوزه کسبوکار که واقعا خوب و روان ترجمه شده، کتاب ایده عالی مستدام (Made to stick) هست. با مترجم کتاب، سید رامین هاشمی صحبت میکردم، اشاره میکرد یکی از دلایل ترجمه خوب کتاب این بود که ایشون خیلی فیلم و سریال آمریکایی دیدند. اگر نسخه انگلیسی کتاب رو ببینید، اصطلاحات و مثالهای زیادی داره که مخصوص فرهنگ آمریکایی هست، ولی با خوندن کتاب فارسی، اصلا احساس بیگانگی با محتوا به من دست نداد. فکر میکنم این قرابت فرهنگی که در اثر تماشای محتوای آمریکایی در مترجم ایجاد شده بود، خیلی در این مسئله تاثیرگذاره.
سلام شهرزاد عزیز
این کتاب رو نخوندم هنوز اما میرم سراغش.
به نظرم خیلی مهمه که مترجم بتونه متن رو متناسب با کشور مقصد بیان کنه و خواننده رو جذب کنه. غیر از این من توی کتابهای ادبی هم زیاد دیدم که ترجمهها به همین صورت بوده.
ممنون بابت معرفی کتاب.