نقاشی کلمات
کلمات جاری میشوند بر صفحۀ کاغذ تا بگویند چه در دل شاعر میگذرد و چه دردی به جانش افتاده که دست به دامان واژهها شده چنانکه رنگها به یاری نقاش میشتابند وقتی میخواهد صدای عصیانگر درونش را خاموش کند.
شاعر و نقاش هر دو هنرمند هستند ابزار یکی رنگ است و دیگری کلمه.
هر دو از یک منبع الهام میگیرند، «جهان» و درک و لذت بردن از جزئیات ویژگی اصلی آنهاست.
خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم
به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم
اگرچه در طلبت همعنان باد شمالم
به گرد سرو خرامان قامتت نرسیدم
-حافظ
در شعر حافظ میتوان الهام از طبیعت، آسمان، آدمها و رفتار آنها و… را حس کرد.
شاعر با دقت و وسواس زیاد برای نشان دادن شادی و غم، شکوه عشق، وصال و فراق کلمه دستچین میکند و نقاش سیاه میکشد بر عزا و سرخ بر عشق.
با زل زدن به یک طرح و مرور هزاربارۀ کلمات است که پا در دنیای شاعر و نقاش میگذاریم و هرکدام اسیرِ بارِ توضیح و تفسیر شوند جذابیت خود را از دست میدهند.
گاهی با تماشای یک نقاشی زیر باران خیس میشویم یا لبخندی روی لبهایمان نقش میبندد گاهی هم یک شعر تپش قلبمان را چند برابر میکند یا اشک میشود در چشممان.
وقت آن است
که برخیزم
رنگ را بردارم
روی تنهایی خود
نقشۀ مرغی بکشم…
-سهراب سپهری
آنچه از درون شاعر و نقاش برمیآید و تصویر میشود چه با رنگ چه کلمه، پیوند میخورد با فضای ذهن ما و درگیرمان میکند با اثری که روبرویمان قرار دارد.
شعر و نقاشی زمانهای گذرا و مسائل بدیهی را پایدار و ماندگار میکنند و جاودانهاند. همیشه سرسبز هستند و هر چه میگذرد دلرباتر میشوند.
شاعر و نقاش ظاهر را نه، ورای آن را میبینند!
آنها وقتی با درهم آمیختن رنگها و به رقص درآوردن کلمات چیزی را توصیف کردند مقابل ما میگذارند تا ببینیم و لمس کنیم.
«شعر همچون نقاشی است و نقاشی شبیه شعر. این خواهران قریب، یکدیگر را بازتاب میدهند و کار و نامهایشان را با یکدیگر عوض میکنند. میگویند نقاشی شعری خاموش است و به رسم معمول شعر را نقاشی گویا مینامند. شاعران میسرایند آنچه را خوشایند گوش است و نقاشان نقش میزنند آنچه را زیبا به دید میآید. آنچه شایستهی شعر نیست موردتوجه نقاشان هم نباید قرار بگیرد.»
نقاشی کلمات، عالی بود.