هدف شعر چیست؟
شاید هدف شعر ترکیب کلمات و زیبایی باشد. یک شاعر گاهی ما را مجبور میکند که با واژهها درگیر شویم. گویی با سحر و جادو زبانمان را به تحسین وامیدارد.
یک شعر خوب به زیبایی یک اندیشه را به تصویر میکشد. نجواها را به رقص در میآورد و گرمابخش کرختی و سردی روح و روان آدمی است آنگاه که هیچچیز نمیتواند التیامی باشد برای دردهای درون او.
شعر اولین چیزی بود که در جهان ترویج یافت حتی قبل از علومی مثل ریاضی و فیزیک و….
به قول فیلیپ سیدنی «شعر ترکیبی از فلسفه و تاریخ است» که با لطافت خود خشکی و زمختی آنها را گرفته و با شیرینی خود از تلخی دوران کاسته.
به این ترتیب میتواند ما را از دو جنبه آموزش دهد.
من فکر میکنم بزرگترین هدف شعر ایجاد قدرت تحلیل و تفسیر است. وقتی ما شعری را میخوانیم متوجه میشویم که نمیتوانیم آن را به یک معنا محدود کنیم و جهان گستردهتری ورای کلمات وجود دارد.
شعر ما را محدود نمیکند و اجازه میدهد با عینک خودمان و با تجربهای که طی سالها بر دوش داریم آن را بخوانیم.
برخی به شعر نگاه فلسفی دارند و آن را رازآلود و مبهم و حتی عجیبوغریب میدانند. چیزی که باعث میشود دوباره فکر کنند، نه به شعر که به جهان اطرافشان. جهان بیرون سرشار از نمادهاست که شاعر از آنها برای بیان آنچه در ذهن دارد استفاده میکند و اینطور است که با تداعیهای آشنا پای در دنیای شگفتانگیز او میگذاریم.
رابرت فراست میگوید: «شاعر چیزهایی به مردم میدهد که آنها نمیدانند یا اینکه میدانند اما نمیتوانند بگویند.» شاید به همین دلیل گاهی یک بیت شعر چنان ما را منقلب میکند که گویی برای همان حالواحوال ما سروده شده است.
شعر جایی است که میتوانیم ذهن خودمان را خیلی راحت تخلیه کنیم و آنچه را که نمیتوان با زبان معمول بیان کرد را به چالش بکشیم.
آلن گینزبرگ هدف شعر را با زندگی شخصی خود اینگونه پیوند میزند: «نوجوانی من در بحبوحۀ جنگهای داخلی و خارجی گذشت و آنجا بود که شعر به کمک روح و روان من آمد.»
شعر میتواند مأمنی باشد در این جهان پر از درگیری.
گاهی هم شعر وسیلهای است برای انتقال داستان بین نسلهای مختلف. اینجا یک ابزار تاریخی است. وقتی قصۀ زندگی آدمها و فرازونشیبهایش در قالب شعر مینشیند و با موسیقی و آهنگ جان میگیرد ارتباط را راحتتر میکند. قهرمانهای محلی و داستانهای حماسی مثل شاهنامه هنوز هم نقل مجالس و شبنشینیهاست.
شعر به شاعر این امکان را میدهد که یک تجربۀ ذهنی را حفظ کند تا دیگران بتوانند به آن دسترسی داشته باشند همانطور که خودش حس کرده.
شعر مفاهیم عمیق انسانی را با کلمات نشان میدهد. انقلابی که شعر ایجاد میکند الهامبخشتر است. شعر روی اندیشهها و احساسات ما اثر میگذارد و دریچهای باز میکند به دنیایی که ناشناخته است. دنیایی که با قدرت واژهها میتوانیم آن را کشف کنیم و به ماجراجویی بپردازیم. از این طریق جوهر خلاقیتمان به جوش میآید.
تابهحال دقت کردهاید که کودکان آموزشهای اولیه را همیشه با شعر شروع میکنند؟ چرا؟ چون یادگیری از این طریق برای آنها راحتتر است.
تصور کنید که یک شاعر تصویری در ذهن خود دارد و آن را با کلمات خیلی شفافتر و عمیقتر بیان میکند.
شعر موزهای است که مجموعهای از تجربیات انسان را از زوایای مختلف نشان میدهد.
برخی از شعرها کمک میکنند که به بسیاری از مسائلی که بهسادگی از کنار آنها میگذریم بیشتر دقت کنیم. اصلاً شعر یعنی تأمل در مسائل بدیهی.
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشتۀ خویش آمد و هنگام درو
حافظ
نگاه خاص شاعر به آسمان و ستارگانش که اغلب ما از کنار آن به سادگی عبور میکنیم.
شعر میخواهد جنبۀ زیبا و جذاب موضوعاتی که به ظاهر معمولی هستن را نشان بدهد و این معمولی بودن را بر هم بزند.
به گمان من شعر برای شاعر راهی است برای بروز احساسات و دغدغههای ذهنیاش و برای خواننده میانبری که از طریق آن به چیزهایی که تجربه نکرده دست پیدا میکند.
شعر به دنبال تغییر چشمانداز است. در پی درک افکار متفاوت و جریان روح، الهام بخشیدن و به حرکت در آوردن.