از تجربه کردن نترس
چند سال متوالی برای گویندگی تلاش کردم و هر تمرین و سختی و مرارتی که داشت را به جان خریدم. ساعتها جلوی آینه میایستادم و آاااا و اوووو و ایییی میگفتم و دهانم را اندازۀ کف دستم باز میکردم تا کلمات و حروف خوب خودشان را جا بیندازند و از حنجرهام صداهای نو بیرون بریزد.
کتابهای کهن، از تاریخ بیهقی و کلیلهودمنه تا شاهنامه و سعدی را تند و تند میخواندم، از اول به آخر و از انتها تا ابتدا که تپق زدن حین صحبت کردن را به حداقل برسانم و چقدر فایل صدای ضبطشده دارم که گوشۀ لپتاپم خاک میخورند از قصۀ ننهدریا گرفته تا حسنکچل.
اما هیچوقت جرئت و جسارت این را نداشتم که جایی خودم را محک بزنم. تست بدهم یا وارد دورهای شوم که راه درست را پیدا کنم تا جایی که کلاً این کار را بوسیدم و کنار گذاشتم.
دو سال از روزی که قید صدا و گویندگی و اجرا را زدم میگذرد. من وارد وادی و دنیای دیگری شدم و تمرکز خودم را روی نوشتن و نویسندگی گذاشتم. درس خواندم. کمکم آن تمرینها و دغدغهها و برو و بیاها به تاریخ پیوست.
تا اینکه امروز بالاخره فضایی ایجاد شد و بر شک و تردیدی که در این زمینه با من بود غلبه کردم و تست دادم.
با خودم گفتم این بار که یک موقعیت ایجاد شده و تو هم وقت و فرصت کافی داری چرا نمیروی و خودت را در بوتۀ آزمایش قرار نمیدهی؟ چرا نمیخواهی بدانی آنهمه تلاش اصلاً تأثیری هم داشته یا نه؟
این بار نه برای قبول شدن یا نشدن، که به چشم یک تجربه به این موضوع نگاه کردم و پشت میکرفون قرار گرفتم و حرف زدم.
همین نگریستن بهعنوان یک تجربه به من اعتمادبهنفس بیشتری داد و نگذاشت دست و صدایم بلرزد از اینکه نکند نشود؟
بعدازآن چند دقیقه چنان سبک شدم که انگار کوهی را که روی دوشم میکشیدم و هرچه از او سر برمیگرداندم باز هم جایی خودش را نشان میداد زمین گذاشتم و فارغ از نتیجه، سبک و رها به دنبال کار خودم میروم که اصلاً همین نوشتن هم رفتن توی دل کار بود از اول و بعد با من ماند.
از تجربه کردن نترسیم چراکه همین آزمونوخطاها گاهی راهی به ما نشان میدهند که دنیا و مسیرمان را از آنچه فکر میکردیم هم شفافتر میکنند.
آینهای میشوند برای بهتر دیدن خودمان و چراغ راهی تا مصممتر گام برداریم و چشممان باز شود به آنچه تاکنون در ضمیر خود ندیدهایم.
سلاااللم >_<
منم زهرام و شریفی ام
و جالب تر اینکه منم نویسندم =)
دوس دارم رمان هامو تو ایتترنت نشر بدم
میشه راهنمایی کنید؟؟
سلام. چه تشابه اسمی جذابی.
و چه خوب که تو هم مینویسی.
به انتشار نوشتههات توی یه وبلاگ فکر کردی؟
اره ولی نشد =(
درواقع بلد نبودم
کاری نداره. اگر خودت هم نمیتونی از یه طراح سایت خوب کمک بگیر و وبلاگتو راهاندازی کن و نوشتههات رو منتشر کن.
من معمولا رمان مینویسم. دوسال پیش ینی وقتی ۱۷ساله بودم یه رمان نوشتم بنام ‘ب مثل بابا’ که مربوط به دفاع مقدس بود. یه ماه پیش یه رمان دیگه نوشتم بنام scary fleet
و الان دوتا رمان در حال تایپ دارم بنام ‘وقتی همه خوابند’ و ‘سنگ ها هم می گریند’
گاهی وقتا شعرهم میگم =)
چه عالی. پس زودتر نوشتههات رو منتشر کن که ما هم بخونیم.
میشه ای دیتونو بدین باهاتون در ارتباط باشم؟چون من اول راهم و نوشته های شمارو خیلی دوس دارم
توی قسمت تماس با من یه پیام برام بفرست زهرا جان.
به به چقدر عالی زهرا جونم. خوشحال می شوم درباره این تجربه و نتیجه اش مفصل تر برایم بگویی.
ممنونم مهسا جان. حتماً برات تعریف میکنم.
سلام
با اجازهی زهرا شریفیِ صاحبخونه، میخواستم به zahra sharifi بگم که برای طراحی سایت میتونه از سایت حمید طهماسبی کمک بگیره.
http://dimaht.com/%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AD%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D8%AA/
امیدوارم مفید واقع بشه.
سلام. ممنونم مهشید عزیرم بابت راهنماییت.
سلام ممنونم. لطف کردین
صدا پیشگی
خیلی خوب میشه
و پیشنهادم ، نوشته هایت هم بره به سوی هنرهاینمایشی
فیلم نامه ، نمایشنامه ، و…
ممنونم. خودم هم به نمایشنامهنویسی علاقه دارم.
زهرا حالم خوب نبود درد داشتم کمی! اما با غرق شدن تو نوشته هات همه چی یادم رفت… ?
چه خوب مهدیه جان. خوشحالم که نوشتههای منو میخونی. امیدوارم خیلی زود سرحال شی.