ادبیات واقعی دفترچههای خاطرات هستند
میگویند رونویسی از آثار بزرگان برای مشقِ نویسندگی چقدر خاصیت دارد و هر چه بیشتر از نوشتهها کپی بردارید سبک و قلم و روح آن در تنتان جاریتر میشود. من هم موافقم با این کار و خیلی هم حس خوبی میدهد. مثلاً وقتی «گدا»ی غلامحسین ساعدی را نوشتم تازه فهمیدم چه بوده و چه شده و چه گفته.
اما چند روز است که از نوشتههای قبلی خودم رونویسی میکنم. دلیل خاصی ندارم موقع مرور یادداشتهای چند ماه قبل، یک جا برخورد کردم با چیزی که ناشناخته بود برایم، سعی کردم دوباره آن را از نگاه دیگری بنویسم تا موضوع حل شود اما به خودم که آمدم دیدم تمام آن فایل را نوشتهام روی کاغذ. انقدر این کار برایم خوشایند بود که تصمیم گرفتم ادامه دهم و حالا هر روز بخشی از نوشتههای قبلی خودم را روی کاغذ مینویسم.
این کار به من کمک کرد خیلی از دغدغههایم را سر و سامان بدهم و از طرفی هم سیر تحول روحیهای و فعالیتهای درسی و کاری خودم را مرور کردم.
فهمیدم ترسها و دغدغههایم جای خود را به چه چیزهایی دادهاند و نگرانیهای امرزم با چند ماه گذشته چقدر متفاوت است.
اهدافی که محقق شدند و آنهایی که رنگ باختند یا به کلی تغییر کردند را به صورت نمودار برای خودم رسم کردم.
نکتۀ جالب این بود که مقطعی دربارۀ موضوعات مختلف نوشتهام، مثلاً چند بخش مختلف دربارۀ رفاقت (یا مثل سعدی در باب رفاقت) ، عشق، دانشگاه، خانواده و….
دیدن این روند خیلی حس خوبی به من داد.
اما یک جاهایی هم دلم برای خودم سوخت، یا به افکار بیهودهام خندیدم، سرم را بالا گرفتم و به خاطر بعضی از تصمیمها به خودم افتخار کردم و… این حس و حال غریب را انقدر دوست داشتم که تصمیم گرفتم بخشهایی از این نوشتهها را اینجا بنویسم:
«آنجا که احساس خفگی میکنی، نمان، برو. اینجاست که میفهمی هجرت کوفتیترین چارۀ دنیاست.»
«من لطافت زنانه را کنار اقتدار و گامهای استوار دوست دارم. زیبایی ظاهر را را کنار ذهنِ زیبا دوست دارم»
«بعضی دوستیها را باید دودَستی چسبید. مامان همیشه میگفت برای رفیقهای نابَت ارزش قائل باش»
«و مینویسم که نوشتن هم گاهی تسکین نیست و رنجِ مضاعف است.»
«از اینکه ناامید شوم یا گله کنم میترسیدم. از اینکه آیۀ یاس ورد زبانم شود. از اینکه زانوی غم به بغل بگیرم، از اینکه خودم مانع خودم شوم.»
«من اگر میخندم و شادم، شعار و فیلم و نمایش نیست. دنیا برای من روشن و شفاف است.»
«فکر میکنم این شعر گفتن هم از علاقهام به اعداد و ریاضی ناشی میشود چون نظم و توازن و هماهنگی و همجواری میطلبد. بیربط به ریاضی نیست اصلاً خیلی هم ربط دارد. به نظرم ریاضیدانها میتوانند شاعرهای خوبی بشوند. ادبیات و ریاضی به هم وابستهاند. نظم دارند»
«چیزی که مامان برای تنهاییهای من باقی گذاشت همین خواندن و نوشتنها بود که هیچوقت فکر نمیکردم دریچهای باشند برای رهایی»
«فکر میکنی جرأت میخواهد که برگردی به گذشته و ببینی که چهها رفته بر تو؟»
«حالا در مختصات زندگی خودم و مقیاس بودن خودم تصمیم گرفتم دیگر نترسم. ریتم و جریان زندگی خودم را در دست بگیرم. از مرزهای هراس بگذرم.»
«به نظرم آدم باید تمام اندوهِ خودش را یکجا خالی کند و بعد سبک و آرام برود پیِ زندگیاش. اندوه را نباید انقدر نگه داشت که جا خوش کند توی وجودت و دست و پایت را ببندد.»
اینجا تازه فهمیدم که چرا بهمن فُرسی میگوید: «…اصلاً بگذار خیالها را راحت کنم، ادبیات واقعی و صمیمانه دفترچههای خاطرات هستند که کرورها در نهانخانههای آدمها حفاظت میشوند و هرگز برای سراسر خوانده شدن به کسی عرضه نمیشوند. ادبیات واقعی همین نامهها هستند که در لحظه زاده میشوند و میمیرند. »
سلام نوشته هاتون عالیه خدا قوت یه سوالی داشتم ازتون میخواستم بدونم اینجایی که مینوسید وبلاگه با وبسایت؟؟؟؟ ممنون
سلام . ممنون از شما. اینجا وبسایته.
زهرا از دست تو و شاهین همین روزاس که «بهمن فرسی» بیاد به خوابم !
هرجا میرم یه حرفی نقل قولی چیزی ازش هست?
انقدر ازش مینویسیم، باشد که بر آن شوی از فرسی بخوانی.
سلام
جالب و لذت بخش بود
خاطرات اسیر کلمات هرگز رها نمی شوند…. خاطرات مقیاسی برای قیاس منِ دیروز با منِ امروز و برنامه ای برای اینده است…
سلام
ممنون از همراهیت ستارۀ عزیز و پرشور
یک سوال زهرای عزیزم
میگم از کجا فهمیدی که من پر شورم ؟( اینو میپرسم از اون جا که چندنفر دیگه که مثل شما تا به حال ندیدمشون و فقط باهاشون ارتباط مجازی داشتم هم همچین چیزی رو به من گفتن … جرئنت نکردم از اون ها بپرسم اما شما اونقدر شیوا پاسخگویی که بالاخره خودم و قاتع کردم که این سوال رو بپرسم … گرچه خودم تا حدودی جوابش رو میدونم )
ممنون که همراهی…
سلام ستاره جان
از کامنتها، نوشتهها، هیاهو و پشتکارت کاملاً مشخصه عزیزدلم.
همیشه شاد و پرانرژی بمون.
پس شر و شوریم به اونور صفحه های نورانی هم رسیده ..
ممنون عزیزم …خیلی بهم روحیه دادی و البته یه ایده خوب برای نوشتن …
راستی زهرا جان قسمت دوم شوهر من یک نویسنده است رو هم بنویس باحال بود… منم نشستم و با متن تو تخیل کردم و نوشتم .. جالب و خنده دار شد …
منتظریم 🙂
چه عالی ستاره جان
حتماً مینویسم و منتشر میکنم.
سلام خانم شریفی من خیلی شعر نوشتم ولی تابه حال به کسی نشان نمی دم