اشیاء با ما چه میگویند؟
از دوران کودکی با خودم زیاد حرف میزدم، شاید هم از زمانی که زبان باز کردم، هنوز هم وقتی این حجم حرف زدن مرا راضی نمیکند صدای خودم را ضبط میکنم و آن را هم میشنوم. یعنی تنهایی یک گفتگوی دو نفره شکل میدهم.
همیشه جایی که حس میکردم کسی نیست که حرفهای مرا بفهمد شروع میکردم به حرف زدن آن هم نه درونی بلکه کاملاً بلند، طوری که اگر کسی مرا نمیدید قطعاً فکر میکرد یک فرد عاقل و بالغ روبرویم نشسته و مخاطب من است.
این کار را ترک نکردم و از همان کودکی با من مانده. شعر و قصه هم برای خودم میخوانم و پیش از خواب یا موقع پیادهروی گوش میدهم به صدای خودم. اسم آنها را گذاشته هم «خودگفتهها».
فارغ از اینکه من چه میکنم و چه میگویم با خودم، میخواستم به این جا برسم:
یک روز که توی حیاط خانه مشغول درس خواندن بودم نظرم به باغچه جلب شد و گفتم مثلاً درختها هم با خودشان حرف میزنند؟ کفشها چه؟
بعد گوشهایم را تیز کردم ببینم چیزی میگویند یا نه. این شد شروع قصهبافیهای من از زبان آنها. اولین ماجرایی که نوشتم مربوط به دورۀ راهنمایی بود از زبان یک تلفن همگانی.
بخشی از آن نوشته که در ذهنم مانده به قرار زیر است:
«…آدمها مدام میزنند توی سرم تا دل و رودهام به هم بپیچد و سکه از حلقومم بزند بیرون و بردارند و دوباره حرف بزنند. انقدر که عباس آقا قصاب با آن سبیلهای چخماقی بیقواره و شکم گندهاش توی سر من میکوبد بابایم نکوبیده. دیروز که علی، پسر اکرم خانم آمده بود با ملیحه، دختر مش اصغر که قرار است همین روزها با هم نامزد کنند حرف بزند، بیش از ۵ بار از گلوی نازک من سکه بیرون کشید و دل داد و قلوه گرفت. تازگیها میخواهد برود سربازی و نگران است. از چه؟ نمیدانم فقط به ملیحه گفت نگرانم حالا شاید سری بعد بگوید از چه و چرا….»
یا دیشب که لیوان چایام به حرف در آمده بود و ناله میکرد از اینکه چرا هیچوقت او را به نسکافه یا گلگاوزبانی چیزی مهمان نمیکنم و خسته شده از چای و نبات و ضربههایی که قاشق به تن او میکوبد.
بعدها این نوع نوشتن برای من تبدیل به یک بازی لذتبخش شد و تا همین امروز هم ادامه دارد و فکر میکنم به روایت کردن و نوع قصهپردازی کمک میکند.
وقتی خودمان را جای چیزی میگذاریم که نه زبان دارد و نه جان، قدرت تخیل ما افزایش یافته و می توانیم به فضای ذهنمان پر و بال بدهیم و قصه را به هر سمتی که میخواهیم ببریم.
خوب است اگر برای تمرین نوشتن، در هر فضایی، قصهای خلق کنیم و از هر بهانۀ کوچکی برای وسعت دادن به ذهن استفاده کنیم.