پرنده، آسمان و عشق
قبلاً نوشته بودم که اهل دیدنِ فیلم نیستم مگر آنکه دوستی کاربلد آن را معرفی کند (+). دلیل سادهای دارد من نمیتوانم دو ساعت متوالی یک جا بنشینم. همین.
امروز به پیشنهاد کسی که به درستیِ کارش اعتماد دارم «On the Milky Road» (روی راه شیری) را دیدم، یک درام عاشقانه با رگههایی از کمدی، که یک غم شیرین را به مخاطب عرضه میکند.
میتوانم بگویم برای اولین بار بود که یک فیلم توانست دو ساعت مرا جلوی لپتاپ بنشاند و با خود تا ته قصه بکشاند.
شروع فیلم با تصویری از پرندهها و آسمان چنان حس خوبی به من داد که برای دیدن ادامۀ آن بیتاب شدم.
اواسط فیلم صحنهها، جلوههای ویژه و گاهی بعضی دیالوگها ملالآور میشد اما دنبال کردن قصۀ یک عشق، میان جنگ و خون و آتش، هیجان را دوباره به کار میانداخت و چشمها را خیره میکرد به تصویر.
این نوشته تنها یک پیشنهاد به تماشای این فیلم است. اگر تمایلی به دیدن عاشقانهای در فضای فانتزی دارید آن را از دست ندهید.
بخشهایی از دیالوگهای فیلم را یادداشت کردهام که با هم میخوانیم:
*مثل یک مار عاقل باش و نرم مثل یک فاخته.
*از مسیر عشق منحرف نشوید.
*خدایا ما رو از دست زنان دیوانه نجات بده و قدرتهای برتر.
*تو فکر میکنی مردها زنهای قوی رو دوست دارن؟
*حقیقت همیشه منو فریب داده و هیچوقت چیز خوبی برای من نیاورده.
*تو باعث میشی که به یاد بیارم که چطوری بودم. فکر میکردم دیگه وجود ندارم.
*مجرای ورودی روح من به روی بداقبالی بسته است. دیگه جایی نداره. من دیگه چیزی نمیشنوم، دیگه چیزی نمیبینم.
*همۀ آدما سرنوشت خودشون رو دارن. به هر حال انسانها با اون متولد میشن و در تمام عمر اونا رو همراهی میکنه.
*+تو خوشگلی.
-این سرنوشت غمگین منه، زیبایی من چیزی جز بدبختی برای من نیاورده، همونطور که مهربونی تو برات چیزی نذاشته. بدترین آدمها رو سر راهت گذاشته.
*این تنها چیزیه که منطقیه، که عاشق یک نفر باشی، هر چی که باشه.
*اگه تو خودت رو بکشی کی این دختر رو به خاطر میسپاره؟ و عشق شما؟
و در پایان یادداشت سعید عقیقی بر این فیلم:
«دیدن یک فیلم خوب، آن هم وقتی فیلمهای مشهور ِ بد یکی پس از دیگری از نظر میگذرند و در ذهن آب میشوند، چه قدر میچسبد. دقّت در حفظ ِ لحن و فُرم و فانتزی هنگام ِ ترکیب ِ صحنههای نامتعارف و متغیّر به جای خود ؛ صدای انسانیّت ِ فیلمساز بلندتر از صدای فالش یکی دو صحنۀ تعقیب و گریز ِ مطوّل و قابل اغماض فیلم به گوش میرسد. واپسین ساختۀ اِمیر کوستوریتسا، زهر چند فیلم توخالی و نامعتبر چند روز اخیر را از جانم بیرون کرد.»
*این تنها چیزیه که منطقیه، که عاشق یک نفر باشی، هر چی که باشه.
این خیلی خوب بود.اتفاقامن خیلی فیلم دیدنودوست دارم.علی الخصوص اگه یه کارخوب وطنی باشه وبشه توسینمادیدش.ازحسرتایی که تاحالاتودلم خوردم اینه که نمیشه یه فیلم یاآهنگ یا…روچندبارببینی وهمیشه به اندازه ی همون باراول برات تازه باشه وکیف کنی باهاش.واسه همینم گاهی بعضی ازآهنگای خیلی محبوب وحال خوب کنمومیترسم گوش کنم.آخه تعدادشون خیلی کمه.یه چیزی تومایه های وحشت کم شدن سکه ی عیدی ازشمردن زیاد!
بابت معرفی فیلم ممنونم.
چه دیدگاه جالبی دارید جناب فلاح.
امیدوارم این فیلم رو اگر دیدید دوست داشته باشید.
بعضی فیلمها هستند که جذبشون میشی، ولی من احساس کردم تو این فیلم حل شدم.
میدونی غیر از این عشق پاکشون، چه چیزی رو بیشتر دوست داشتم؟ اون صحنههای خیالی، زمانی که اصلا انتظارشون رو نداشتی، پرواز کردنشون، اون لباس عروسی که به موقع کف رودخونه خودش رو نشون داد، پریدنشون از آبشار.
فیلم قبلی که توش حل شدم، «در حال و هوای عشق» بود. حدس میزنم که دیده باشیاش، ولی اگر ندیدی، اون رو هم حتما ببین.
دقیقا همین فانتزیها جذاب کرده بود فیلم رو و غافلگیری آخرش که نمیشه اصلا بیانش کرد.
«در حال و هوای عشق» رو ندیدم و از اونجایی که فیلمها رو فقط به توصیۀ کاربلدها میبینم این پیشنهاد تو رو هم حتماً میبینم.