حسین منزوی و عاشقانههای بیقید
چه سرنوشت غمانگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت ولی به فکر پریدن بود
شعری بینام از شاعری گمنام.
این یک بیت، پیامکی بود که چند سال پیش مدام دستبهدست میشد و مرا با “حسین منزوی” و بعد از آن با افسانۀ “ماه و پلنگ” آشنا کرد. مدتی است که به منزوی فکر میکنم. شاعری که همیشه همراه من است و “خیالِ خام پلنگش” مدام در ذهنم جریان دارد. مرا که سالها است شعر میخوانم و با شعر بزرگ شدهام همین یک بیت به دریای شورانگیز کلمات و اصطلاحات منزوی کشاند. عبارت سعدی زمان را نمیدانم کجا دیدم یا شنیدم اما هر چه پیش میروم میبینم حتی اگر چنین لقبی را به او نسبت نداده باشند هم به شدت در مورد منزوی مصداق دارد.
خیلیها او را نمیشناسند، چه در زمان حیات و چه پس از مرگش. انگار چنان آهسته و آرام بین غزل معاصر و کلاسیک در حرکت بود که شوکی که به جریان شعریِ پس از نیما وارد کرد را کسی ندید. این روزها به هر کسی که دلش شعر ناب و عاشقانههای بیقید میخواهد میگویم منزوی بخوان و همیشگیِ عشق را ببین.
همانطور که خودش میگوید: « عشق یک مسئلۀ روزمره نیست، عشق یک همیشه است».
من نقد شعر نمیدانم، در پی آن هم نیستم، اما میتوانم بگویم که منزوی فضای شعر و غزل را تا حد زیادی متحول کرد و با اینکه شعر سپید و نو هم میسرود او را فرمانروای بلامنازع غزل عاشقانه مینامند.
در ادامه “ماه و پلنگ” را با صدای شاعر بشنوید و عیش کنید.
زهرا جانم
اتفاقا من هم اولین بار در یک همایشی از زبان یک سخنران چند بیتی از همین افسانه ماه و پلنگ را شنیدم (آن لحظه آن قدر مجذوب شده بودم که خواستم دوباره بخواند و با صدای خودش ضبط کردم) و بعد که برگشتم خوابگاه شعرش را جست و جو کردم و بعدها هم گاهی با خودم زمزمه میکردم.
چه یادآوری لذت بخشی بود… ممنونم.
سلام پریسا
خیلی حس خوبی داره این شعر. خوشحالم که تو هم دوستش داری
داستان ماه و پلنگ اینه پس ….
حتما واسه همینه که به بعضی دخترا میگن پلنگ 🙂
البته که این پلنگ نه آ پلنگ است…
سلام و شب شما بخیر. عاشقانههای منزوی هم مثل تعریف خودش از عشق “یک همیشه” است. همیشه هر لحظه دل به یاد عشقی میتپد شعری از منزوی به ذهن آدم میآد. مطلبت خیلی خوب بود زهرا جان. فقط با یک نکته ش موافق نیستم و اون اینکه منزوی با تمام شورانگیزیش خیلی خیلی فاصله دارد با سعدی. و به نظر من سعدی آن ماه بلند است و بس…
سلام رویای عزیزم
ممنون که به من سر زدی
اما فکر می کنم منظور از سعدی زمان به خاطر دنیای کلمات و اصطلاحات منزوی باشه نه فقط عشق.
سلام دوستم. ممنون که منو هم با منزوی آشنا کردی.
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امّید رهایی نیست، وقتی همه دیواریم
این خیلی زیباست. با صدای خود استاد فوق العاده ست
پریدن و پنجه به خالی زدن پلنگ مرا یاد خودم انداخت… ممنونم زهرا برای حال خوبی که با انتشار این پست به من هدیه کردی
“که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود”
امیدوارم پریدنها و اوج گرفتنهایی داشته باشی پر از عشق و امید.
خوشحالم که دوستش داشتی.