نصرت رحمانی، شاعر عصیان

 

نمی‌دانم نصرت رحمانی را از کی و کجا می‌شناسم و چه موقع به خواندن اشعارش روی آوردم. تنها چیزی که در ذهن دارم کتابخانۀ نه چندان بزرگ خانه بود که در هر ردیف آن کتابی از رحمانی به چشم می‌خورد و من هم می‌خواندم، فارغ از اینکه بدانم چه می‌گوید و چه چیزی میان سطرهای شعر او جریان دارد.

شعر می‌خواندم نه اینکه شاعر باشم یا بخواهم بشوم، ریتم را دوست داشتم، آهنگ را، کلمه را. همین‌ها هر روز به سمت شعر می‌کشاند.

حالا اما بیشتر از نصرت می‌خوانم، شاعری که نیست، که گم است میان شلوغی‌های امروز اما حرف دارد برای گفتن، زیاد.

دنیای شعر رحمانی تلخ و سیاه است اما این سایۀ غریبی که روی شعر او افتاده و حکایت از پلشتی‌های روزگار دارد مرا دلگیر نمی‌کند و حتی بیشتر هم به دنبال خود می‌کشاند. خیلی صریح و بی‌پرده و عریان حقایق دردآور اجتماع و رنج مردم زمانه را بیان می‌کند. از این رو شاعر عصیان نام گرفت.

تاریکی و دلمردگی شعر او ناشی از سرخوردگی بعد از کودتاست و احساس یأس و ناامیدی از آن روز به بعد ریخت میان شعرهای او.

اما در این میان نمی‌توان نوآوری‌های او را در فضای شعری، چه بر هم ریختن وزن و چه به کار بردن کلمه‌ها و اصطلاحات بدیع نادیده گرفت که همین‌ها با وجود حزن‌آلود بودن شعر، جذابیت خاصی ایجاد کرده است. ترکیبات شگفت‌انگیزی مانند: آبشخور پلنگ غرور، کهکشان بی‌بایدی، موجتاب آیینه.

ویژگی دیگر شعر رحمانی استفاده از زبان کوچه و بازار و به خدمت شعر در آوردن آن‌ها است. شعرهای او بر خلاف بسیاری از شاعران که از طبیعت حرف می‌زنند و کوه و دشت و آسمان، برگرفته از فضای محیط زندگی شهری است و به خوبی توانست لغاتی که میان کوچه پس کوچه‌ها معطل بودند را وارد قلمرو شعر کند.

او معتقد بود هر واژه‌ای می‌تواند در شعر بیاید و جامۀ شعر به خود بپوشد. و جایی می‌گوید: «می‌کوشیدم کلمات آواره در کوچه و بازار شهرم را در زبان کتابت وارد کنم، بُرد و کشش آن‌ها را در شعر نشان دهم.»

اما با وجود همۀ این‌ها چیزی که شعر رحمانی را برای من به خوراک شب و روز تبدیل کرده زنده بودن است. او در شعر خود چنان جانی به بی‌جان‌ها می‌بخشد که گویی زنده‌اند و با آدم حرف می‌زنند. شعر او پویاست، هیجان دارد و روان است.

-باران گرفته بود/ در پشت شیشه‌ها/ می‌کوفت مشت باد.
-ترس با باد سخن می‌گوید/ ترس چیزی است که می‌ترسد و می‌ترساند.
-رعد است و برق/ باران سرِ شکیب ندارد/ چون تازیانه‌ای کمر راه/ درهم شکسته است/ شب پیر و خسته است.

حرف می‌زنند با آدم و سرمست می‌شوم با تصویری که با کلمات خلق می‌کند.

به قول خودش: «یکی می‌گوید کلمه باید «تونالیته» داشته باشد. من گفتم چرا باید فقط روی تونالیته کلمه تأکید کرد؟ کلمه شکل هم دارد. پس علاوه بر گوش، چشم هم مطرح است، چه بسا چشم بیشتر هم بتواند از گوش کمک کند.»

اگر می‌خواهید با کلمه‌ها وارد قصه‌های بکر و خیال‌انگیز شوید، اگر به دنبال این هستید که توصیف شاعرانه‌ای از هر گوشۀ شهر ببینید، هر چند چرک و کثیف، و با خواندن چند سطر در مسجد، یا سقاخانه یا خیابان‌ها و کوچه‌های بی‌سر و سامان شهر قدم بزنید نصرت رحمانی کسی است که دست شما را می‌گیرد و می برد به این نقطه‌های فراموش شده.

۲ نظر

نظر خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *