جهان بدون ادبیات
من از جهان بدون ادبیات میترسم. جهانی بدون شعر، بدون غزل، بدون عشق و بدون راز. جهان مطلق، پر آشوب و پر از خشم. جهانی بینیاز از اشک و خاطره.
آنجا که کلمهای نباشد تا عاشقانهها سطر شوند، نامه شوند، شعر و غزل شوند و سوی یار روانه.
بدون ادبیات کجای فلسفه، ریاضی، منطق و … ما را میبَرَد به گذشته و پیوند میدهد به آنهایی که آرزوها و عشقها و سوداهای غریب در دل و سر پرداختهاند و چطور میتوانستیم رؤیا ببافیم؟
اگر ادبیاتی نباشد و قصهای، چطور میتوانیم مرزها را بشکنیم و پای خود را از زمان و مکان بیرون بگذاریم؟
وحشی عشق را چطور نشان میداد اگر نمیگفت: «گرچه مستوجب صدگونه جفایی باز آ؟»
یا درماندگی سعدی آنجا که میگوید:
«پیام دادم و گفتم بیا خوشم میدار
پیام دادی و گفتی که من خوشم بی تو»
شعر و قصه را اگر از من بگیرند دیگر هیچ چیزی برایم نمیماند در زندگی.
هزاران درود…..
سردمان که می شود،
لرزمان که می گیرد،
کدام سرپناه گرمابخش تر از نوشتن است؟!
ای خوش آنانکه غریق نوشتن اند وبرمدارقلم……
فرصت کردی استوریهایت را ادامه بده دخترم، خواندن یک بیت شعر به انتخاب تو، شبها حال را خوش میکند.
خیلی وقته که به اینستاگرام سر نزدم
به خاطر تو هم که شده با شعر بر می گردم