فکر میکنم ادبیات تصویری واضح و ملموس از الگوهای تفکر و هنجارهای اجتماعی حاکم بر جامعه است. هر نویسنده متناسب با زمان و محیطی که در آن میزیسته نوع زندگی و فرهنگ و اعتقادات مردم را با کلمات به تصویر کشیده. رمان، شعر، نمایشنامه و سایر بخشهای ادبی علاوه بر اینکه منعکسکنندۀ مسائل اجتماعی هستند
آیا شاعران مُرده در بهشت جای دارند. در جایی بهتر از زمینی که انسان در آن زندگی میکند؟ -جان کیتس توی گوشیام نوشته بودم «انجمن شاعران مرده». آخرین عنوان از لیستی که باید میخریدم و میخواندم؛ اما وقتی روز تولدم کتاب را هدیه گرفتم فهرست برعکس شد و شروع کردم به خواندن کتابی که
کلاس فارسی عمومی دانشگاه بیرمقترین و ساکتترین کلاس بود و تقریباً همۀ بچهها میخوابیدند. با اکراه میآمدند و با شوق میرفتند. اما استاد با شور و هیجان زیاد درس میداد. حتی خروپف آنهایی که کتیبۀ اخوان برایشان حکم لالایی داشت هم او را از تک و تا نمیانداخت. یک روز صدای بچهها به خاطر
امروز شروع به خواندن «تماماً مخصوص» عباس معروفی کردم. داستان اینطوری شروع میشود: آندریاس آوه ناریوس به من گفت: «تو اینجوری نبودی عباس! باور نمیکنم که این تو باشی.» بهاینترتیب در خلال گفتگوی آندریاس و عباس شخصیتهای قصه معرفی میشوند و روند آن شکل میگیرد. این سبک نوشتاری مرا که قصد داشتم فقط چند صفحه
امروز که مشغول تنظیم کارها و برنامههایم بودم متوجه شدم از وقتی به ساعت نگاه نمیکنم روزهایم با استرس و فشار کمتری میگذرد. نمیگویم بهرهوری و کارایی فوقالعادهای دارم یا نگاه کردن به ساعت خیلی کار خاص و ویژهای است. یک روزهایی از اینکه تا صبح بیدارم ناراحت و نگران بودم و مدام خودم
پیشنوشت: شعر و شاعران مجموعهای است از مقالهها و نقدها و مصاحبههای محمد حقوقی از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۷٫ تکۀ زیر را از اولین مقالۀ کتاب با عنوان کی مرده کی بجاست انتخاب کردم که بیربط به پست قبل هم نیست. «…و مگر زندگی جز تکرار چیست؟ شب به روز و روز به شب برمیگردد،
برای رفتن به خانۀ آدمهای کتابخوان، یا حداقل آنها که کتابخانهای هرچند کوچک دارند اشتیاق بیشتری دارم. دیروز که مهمانِ برادرم بودم از میان کتابها «عروسی خون» اثر فردریکو گارسیا لورکا را برداشتم و شروع کردم به خواندن. دلیل اصلی و اولیۀ انتخاب این نمایشنامه این بود که به خاطر حجم کم آن در مدتزمان
وقتی تنها، عصبانی، آشفته، بیقرار و خستهام یا چیزی مرا از حالت عادی زندگی خارج میکند بهشدت پُرخوان میشوم. تنها چیزی که میتواند مرا آرام کند خواندن بیوقفۀ کتاب است. غوطهور شدن در دریای رمانهای مختلف و درگیر شدن با قصهها کاری با من میکند که انگار تمام تألمات درونیام بهیکباره فرومینشیند و میتوانم آزاد
چند سال متوالی برای گویندگی تلاش کردم و هر تمرین و سختی و مرارتی که داشت را به جان خریدم. ساعتها جلوی آینه میایستادم و آاااا و اوووو و ایییی میگفتم و دهانم را اندازۀ کف دستم باز میکردم تا کلمات و حروف خوب خودشان را جا بیندازند و از حنجرهام صداهای نو بیرون بریزد.
جامعهای که ادبیات مکتوب ندارد، در قیاس با جامعهای که مهمترین ابزار ارتباطی آن، یعنی کلمات، در متون ادبی پرورده شده و تکاملیافته، حرفهایش را با دقت کمتر، غنای کمتر و وضوح کمتر بیان میکند. -ماریو بارگاس یوسا من هم از آن دسته کسانی هستم که تن به خواندن متون کلاسیک نمیدادم. تنها یک گلستان