خواب دیدم. برایم نوشت: «بیا از این به بعد یک روز در میان برای هم نامه بنویسیم» برایش نوشتم: «مگر نامه نوشتن برنامهریزی میخواهد؟ آدم هر وقت قلبش به تپش افتاد شروع میکند به نوشتن» شاید این روزها شاهد غروب نامهها هستیم. دیگر کسی به خودش زحمت نوشتن و ارسال کاغذی پر از کلمه را
نوری ضعیف از زیر انبوه کاغذها و کتابهای دوروبرم میتابید. میان تاریکی پررنگی که من نشسته بودم خیلی خوب به چشم میآمد. اسم نرگس را که روی صفحۀ گوشی دیدم گل از گلم شکفت و یک لبخند عریض و طویل صورتم را به دو بخش تقسیم کرد. تمام روزها و شبهایی را که قهقهه و
گاهی پیش میآید وقتی با خودمان تنها میشویم این منِ فعلی را نمیشناسیم. انگار آدمی دیگر در پوستۀ ما شکل گرفته و روزبهروز رشد میکند. وقتی وارد رابطهای میشویم، دوستانه، عاطفی یا زناشویی شاید حتی فکر هم نکنیم که ممکن است ناخواسته چنین از خودمان دور شویم و زیر سایۀ طرف مقابل وجود اصیلمان رنگ
آیا شاعران مُرده در بهشت جای دارند. در جایی بهتر از زمینی که انسان در آن زندگی میکند؟ -جان کیتس توی گوشیام نوشته بودم «انجمن شاعران مرده». آخرین عنوان از لیستی که باید میخریدم و میخواندم؛ اما وقتی روز تولدم کتاب را هدیه گرفتم فهرست برعکس شد و شروع کردم به خواندن کتابی که
هر دوی ما وبلاگ مینوشتیم آن زمان، سال ۸۷ بود و من چند سالی میشد که یک وبلاگ شلوغ پلوغ داشتم و او را نمیدانم. دوستی ما تازه شکل گرفته بود و با هم زیاد حرف میزدیم از هر دری. علایق مشترک و آرزوهای ناهمخون و همین ماجرای وبلاگ ما را هر روز به هم
زمین که لرزید به چشم به هم زدنی تمام داشتهها و نداشتههایم جلوی چشمم رژه رفتند و به همراهِ زمین، دلم هم به لرزه افتاد. همۀ ما از شکرگزاری برای داشتهها و موفقیتها و هر چه که ما را خشنود میکند گفته و شنیدهایم. میدانیم که داشتنِ دوست خوب نعمت است و باید قدردان آن
مدرسۀ نویسندگی به همت شاهین کلانتری راه اندازی شد. از آنجا که شاهد روند شکلگیری و به بار نشستن آن بودم میدانم که دنیایی از ذوق و هیجان به همراه ایدههای ناب پشت این مدرسۀ کوچک است و همینهاست که مرا شگفتزده میکند. همراهی با کلاسهای قدرت نویسندگی دلم را به دوره های آنلاین گرمتر
همیشه با خودم فکر میکردم رابطهها متر و معیاری ندارند. همین که دو طرف از هم توقعی نداشته باشند، البته انتظارات خارج از چهارچوب، کافی است و دوستیها به این شکل میتوانند تا ابد پایدار و جاری بمانند. مدتی است به شکل دوستیهای خودم نگاه میکنم و هر کدام که برایم ارزشمند است را از
قبلاً نوشته بودم که اهل دیدنِ فیلم نیستم مگر آنکه دوستی کاربلد آن را معرفی کند (+). دلیل سادهای دارد من نمیتوانم دو ساعت متوالی یک جا بنشینم. همین. امروز به پیشنهاد کسی که به درستیِ کارش اعتماد دارم «On the Milky Road» (روی راه شیری) را دیدم، یک درام عاشقانه با رگههایی از
بحث از کجا شروع شد؟ از نهاد و مسند. اختلاف نظری که هنوز هم بعد از دوازده سال ادامه دارد ولی همین جدل، رفاقتی را ساخت که هر روز عمیقتر و زیباتر میشود. کلاس اول دبیرستان دبیر ادبیاتی داشتم که همان روزهای آغازین سال تحصیلی از سوالهای من کلافه شد. من دانشآموزی به شدت