حالا که همه کاروبار ما در فضای آنلاین میگذرد میبینیم که در اینستاگرام و تلگرام و وبسایتها داستان افراد است که جذبمان میکند و به ادامه دادن ترغیب.
چه صفحهها شخصی باشد و چه مربوط به کسبوکار، درهرصورت با استفاده از داستان میتوانیم پیاممان را شفافتر بیان کنیم...
میان اینهمه تغییرات بزرگ و سریع در زندگی، ما به داستانهای جدید احتیاج داریم. داستانهایی که ما را به جریان اصلی زندگی وصل کند تا گامهای آیندۀ ما را محکمتر کند.
داستانهایی که خاک وجود ما را برای کاشت بذر رؤیاهای زیبا بارور کند...
فکر میکنم همۀ ما روح ماجراجویی داریم. حالا بعضی کمتر بعضی بیشتر. عدهای هم که کلاً این روحیه را گذاشتهاند گوشهای و به زندگی عادی خودشان میپردازند.
ماجراجویی خودْ ذهن آدم را به چالش میکشد. سؤال پیش میآورد و آدم را درگیر میکند با آنچه شاید برای دیگری ساده و پیشپاافتاده باشد...
سال ۲۰۰۸ تورنتو بودم. یکی از عصرهای پاییزی توی خیابان قدم میزدم که بدون قصد خرید و کاملاً اتفاقی وارد مغازهای شدم که صفحههای موسیقی میفروخت.بعد از شنیدن چند قطعه، ناگهان یکی از آنها بهشدت به دلم نشست. نه از نوع موسیقیاش چیزی میدانستم نه زبانش را میفهمیدم...
پولتوجیبیهایش را که چیپس و پفک نمیشد جمع میکرد تا سر ماه بتواند کتابی بخرد و یک ماه خوش باشد با بوی کاغذ و وفور کلمه.
حالا توی چنان موقعیتی بود؟ نه...
انگار چیزی وارد زندگیاش شده بود که تابهحال آن را نمیشناخت. تصمیم داشت شکار کند. هر چه میتواند را به چنگ بیاورد.
چراغقرمز طولانی چهارراه ولیعصر فرصتی شده بود تا بهدقت آدمها را نظاره کند.
هر آدمی یک استعاره است...
اگر داستانی درون تو هست، باید بیرون بیاید. -ویلیام فاکنر داستان زندگی شما چیست؟ عادتهای شما، رفتارتان، غذایی که میخورید، فعالیتهایی که انجام میدهید و… شاید فکر کنید داستان فرمی خیلی عجیبوغریب است که تنها عدهای از پس آن برمیآیند؛ اما داستان ظرفی است که میتواند هر چیزی را درون خود جای دهد و
پدرم خیلی کمحرف میزند. گاهی حتی باید آنقدر سؤال بپرسی تا دهانش به کلامی باز شود. معمولاً آرام گوشهای مینشیند یا کتاب میخواند یا به حل جدول مشغول میشود. اما گاهی که خودجوش شروع میکند به حرف زدن و از قدیم و جدید خاطراتی را میگوید بههیچعنوان نمیتوان نگاه از او برگرفت و به کاری