یکی از سرگرمیهای من ساختن استعاره است. مدام سعی میکنم همهچیز را در اطراف خودم با هم مقایسه کنم. احساسات، آدمها، رنگها، بوها، صداها و… استعارهها کوتاه و جذاباند و بهتنهایی بار چند پاراگراف و یا چند صفحه را به دوش میکشند. ساختن استعاره مثل شعبدهبازی است. خیلی وقتها ممکن است چیزهایی را به هم
همیشه وقتی از استعاره حرف میزنیم خودبهخود ذهن ما پرتاب میشود به کلاس ادبیات و زبان فارسی مدرسه و شعرهای خشکی که باید از میانشان استعاره پیدا میکردیم. الحق که کاری سختتر از این هم نمیتوان پیدا کرد آن زمان بهخصوص وقتی قضیه به تستهای کنکور میکشید و سرعت عمل و ضریب ۴٫ غافل از
به جنگ مشکلات برو خودت را از تک و تا نینداز به ساز دنیا نرقص تابهحال به این جملهها یا عبارتهایی ازایندست توجه کردهاید؟ زبان روزمرۀ ما پر از استعارههایی است که از آنها آگاه نیستیم یا چنان به زندگی ما جذب شدهاند که رنگ و فرمشان از چشممان پنهان مانده. اما این استعارههایی که
استعاره دروغی است که به افراد کمک میکند تا بفهمند چه چیزی درست است. -تری پراتچت با توجه به این جمله میتوانیم بگوییم یک استعارۀ خوب حقیقت را در قلب خودش دارد. استعاره نهتنها مفهوم و مضمون نوشته را بهطور غیرمستقیم گم نمیکند بلکه به فهم موضوعات پیچیده هم کمک میکند. یک استعارۀ درست، در
استعارهها بنیان درک، فکر و عمل ما هستند. -لیکاف دو ماه دیگر باید از پایاننامهای دفاع کنم که حول محور پیچیدگی اقتصادی میچرخد و من تا چند روز پیش بااینکه میدانستم این شاخص، که عمر زیادی هم ندارد، در پی توضیح چه مفهومی است اما از بازنمودن آن برای دیگری یا حتی برای خودم عاجز
برق میافتاد توی چشمهایش و با صدای آرام حرف میزد. از تنهاییهای کودکی که او را از پای کلاس و درس و مدرسه کشانده بودند توی خانه تا کدبانویی شود تمامعیار. حتی وقتی از غمهایش میگفت هم ستارههایی میان آسمان چشمهایش سوسو میزدند. چشمهایی که همیشه میخندیدند! تابستانها توی حیاط میخوابیدیم. زیر آسمانی روشن از
دوران دبیرستان بااینکه شیفتۀ درس ادبیات بودم اما استعاره همیشه مرا وحشتزده میکرد. هر چه با آن سروکله میزدم نتیجه نمیگرفتم و ناامید و مستأصل از ادامۀ کار دست میکشیدم. از آن روزها چند سال میگذرد و وقتی دل به دل شعر و رمان دادم و بیشتر از اینکه برای سرگرمی کتابی به دست بگیرم