من از جهان بدون ادبیات میترسم. جهانی بدون شعر، بدون غزل، بدون عشق و بدون راز. جهان مطلق، پر آشوب و پر از خشم. جهانی بینیاز از اشک و خاطره. آنجا که کلمهای نباشد تا عاشقانهها سطر شوند، نامه شوند، شعر و غزل شوند و سوی یار روانه. بدون ادبیات کجای فلسفه، ریاضی، منطق
عموماً به افرادی که به کتاب خواندن علاقه دارند اما به هر دلیلی این کار را به تعویق میاندازند و البته دلیل اصلی آنها کمبود وقت است، پیشنهاد میکنم داستان کوتاه بخوانند. شروع مسیر کتابخوانی با داستان کوتاه به دلیل اینکه به زمان زیادی نیاز ندارد بهانه کمبود وقت را خنثی میکند. میتوانیم در
بیژن نجدی را با داستان گیاهی در قرنطینه شناختم. قصهای که آنقدر عمیق گذشته و حال را به هم پیوند میدهد که چندین و چند بار آن را خواندم و از آنجا که به هیچکدام از کتابهای نجدی دسترسی نداشتم سه سال با همین داستان زندگی کردم تا به “یوزپلنگانی که با من دویدهاند”
هانیۀ عزیزم
به تو گفتم کتاب بخوان.
وقتی هم سن و سال تو بودم هر روز یک کتاب میخواندم. برایم بیشتر تفریح بود تا کاری برای یادگیری. کنار "کیهانبچهها" و "گلآقا" و "پوپک" و "دوچرخه" هر روز قصه میخواندم نه رمانهای پوچ و به دردنخور. آن روزها مثل حالا برای خرید کتاب شرایط مناسب نداشتیم اما من
داستان «ماهی و جفتش» را چند سال پیش خوانده بودم و حتی بارها صدایم را ضبط کردم و به قصه گوش دادم. اما برای خودم هم عجیب است با این کنجکاوی عجیب و غریبی که دارم چرا به دنبال اسم نویسنده نبودم. تا اینکه بعد از مدتها «مدّ و مه» را خواندم و بعد «نامه
عجله نداشتم و ترافیک کلافهام نکرده بود. از ایستگاه مترو حقانی به سمت میدان ونک میرفتیم و در همین مسیر کوتاه ترافیک عجیب و غریبی را تجربه کردم. راننده ناراحت بود و با لهجه خیلی شیرین کردی غر میزد. کتاب “شیب” ست گادین و “هشت داستان” ابراهیم گلستان توی کیفم بود. برای اینکه به
گاهی که از کتاب نخواندن کلافه میشوم، مثل این روزها، یا گاهی که چیزی ذهن مرا مشغول کرده و نمیتوانم تمرکز کنم، باز هم مثل این روزها، یک کتاب را انتخاب میکنم و طی چند ساعت آن را تا آخر میخوانم. در این مواقع معمولاً رمانهای صد صفحهای برای من گزینۀ مناسبی است.
مهدی اخوان ثالث (م.امید) را همه با شعرهای حماسی و پرصلابت میشناسیم. با ترکیباتی نو و بدیع. در شعرهایش با همان سنگینی و تندی که دارد از استعاره و نماد و سایر صنعتهای ادبی به زیبایی و بهجا استاده کرده است. “جامهاش شولای عریانی است” و ” داستان از میوههای سر به گردونسای اینک