گاهی اوقات کسانی که مینویسند بر این باورند که میتوانند کار خود را ویرایش کنند، امروز من که هم مینویسم و هم ویرایش میکنم به این نتیجه رسیدهام که اینها دو مهارت کاملاً جدا درعینحال مرتبطند...
5/5 (1) گاهی فکر میکنیم وقتی تمام توانمان برای نوشتن جمع شد و قدرتِ گرفتنِ قلم توی دستهایمان را پیدا کردیم، زمانی که اعتمادبهنفسمان بالا رفت و ترسمان از صفحۀ سفید ریخت و اولین پیشنویس شعر، مقاله، پست وبلاگ، داستان، رمان یا هر نوشتۀ دیگری شکل گرفت و کلمهها کنار هم جا خوش کردند دیگر
دوران نوجوانی تقریباً روزی یک کتاب میخواندم. وقتی وارد کتابخانۀ کوچک شهرمان میشدم مستقیم میرفتم سراغ بخش داستان و رمان فارسی و جوری از کنار قفسۀ خارجیها میگذشتم انگار که اگر نگاهم به آنها میخورد باید توی رودربایستی یکی دو تا کتاب برمیداشتم و به خانه میبردم. با کارهای ترجمه اصلاً ارتباط نمیگرفتم. نمیدانم چرا
4.38/5 (8) دوران دبیرستان بااینکه شیفتۀ درس ادبیات بودم اما استعاره همیشه مرا وحشتزده میکرد. هر چه با آن سروکله میزدم نتیجه نمیگرفتم و ناامید و مستأصل از ادامۀ کار دست میکشیدم. از آن روزها چند سال میگذرد و وقتی دل به دل شعر و رمان دادم و بیشتر از اینکه برای سرگرمی کتابی به
4.84/5 (43) همۀ ما کلمۀ پیشنویس یا چرکنویس را شنیدهایم و میدانیم چیست. بااینحال اغلب از بازنویسی و ویرایش نوشته قبل از انتشار سر باز میزنیم. خیلی از نویسندگان و شاعران بازنویسی را کاری بیهوده میدانند اما این کار درواقع نوعی لایروبی است. برای اینکه نوشتۀ ما بهتر و گیراتر شود بازبینی ضروری است. بازنویسی
4.53/5 (19) مثل اکثر وبلاگنویسها من هم عاشق نوشتن در این خانۀ کوچک هستم. همینطور نوشتن متنهای طولانی را هم دوست دارم و با بلند شدنِ قَدِ نوشتهام شادی بیشتری در چشمانم نمایان میشود. چیزی که از روز اول مرا آزار میداد فرایند ویرایش و حذف کلمات و جملات اضافه بود. اینکه میگویند هنگام ویرایش
+اسمشو بذاریم عقیل -نه عربی اصلاً، اصیل ایرانی +پس بذار گشتاسب -خودتو مسخره کن، قدیمی هم نه… تمام هموغممان این است که زبان فارسی را پاس بداریم. کلمههای عربی و انگلیسی و فرانسه و ترکی و… هر چیز دیگری که وارد این زبان شیرین و دلچسب شده را دور بریزیم و اصلاً نابود کنیم که
زندهگی برایم نامأنوس است از بس زندگی دیدهام. یا مگر میشود نوشت سنگ لاخ وقتی سنگلاخ باید باشد؟ حرف نیمفاصله و هکسره و بقیه را هم که نزن. حساسیت من به کلمهها و علاقهام به ویرایش را تقریباً تمام اطرافیانم میدانند از بس مثل معلم املا چشمم تیز است و شاخکهایم چرخان در هوا
4.21/5 (14) پایش که به لیوان خورد و همۀ آب آن روی دفترم ریخت بدون توجه به عصبانیت من خندهای بلند سر داد و گفت: «آبه دیگه، روشناییه» وقتی کاغذها را بالا گرفتم و توی هوا چرخاندم داد زد: «عاشق شدی بلا؟» گفتم نه. گفت: «پس اون قلب قرمز چیه بالای دفترت کشیدی؟» در فرهنگ
3.5/5 (2) مشغول خواندن نوشتۀ یکی از دوستانم بودم که این نکته به ذهنم رسید: چرا در تلاشیم که متن خود را سرشار کنیم از آرایهها و کلمات عجیبوغریب؟ شاید در ذهنمان این میگذرد که هر چه شاعرانهتر، زیباتر. گاهی میپنداریم اگر شاعرانه بنویسیم متن زیبا و جذابی خواهیم داشت. درحالیکه وقتی تمام متن ما