-ناخدا! ناخدای من، آیا در ریاضیات هم شعر هست؟ +کاملاً آقای دالتون. در ریاضیات…ظرافت هست.* به این بخش از کتاب انجمن شاعران مرده که رسیدم یادم آمد قبلاً اینجا نوشته بودم که: «فکر میکنم این شعر گفتن هم از علاقهام به اعداد و ریاضی ناشی میشود چون نظم و توازن و هماهنگی و همجواری
چرخ زدنهای زیاد در گوگل مرا به واژۀ مینیمال رساند. چیزی که دربارۀ داستان و نقاشی و دکوراسیون و حتی مد و پوشش شنیده بودم اما در شعر نه. کنجکاو شدم در مورد شعر مینیمال بیشتر بخوانم و بدانم. درنهایت چیزهایی که متوجه شدم ازاینقرار است: نداشتن شرح و روایت شعر مینیمال به داستان
توی اتاق نشست و وسیلههایش را با عصبانیت پرت کرد روی تخت و شروع کرد به غر زدن. با خودش زمزمهکنان چیزهایی میگفت و از لابهلای تمجمج او کمی از موضوع را فهمیدم. آرام که گرفت و یک گوشه نشست داستان سالهای گذشتۀ خودم که شبیه بود به مشکل او را تعریف کردم و گفتنِ
وقتی موضوع قانون جذب را پیشنهاد دادند گفتند میدانیم موضوع زردی است اما برای شروع همین را کار کن. ناشی بودم و بدون تجربه. حالا هم باید در مورد چیزی مینوشتم که در همان میدان کاج برای اولین بار شنیده بودم اسمش را. وقتی به خوابگاه برگشتم شروع کردم به جنگ با گوگل. قانون جذب
وقتی از شعر حرف میزنیم یعنی نگاهی متفاوت به آنچه همیشه از کنار آن بهسادگی عبور میکردهایم. شعر یک بیان زیباست که باظرافت زیاد بینش و تخیل عمیق شاعر را نشان میدهد. شاعر قادر است واقعیتهای زندگی را ایدهآل کند و موقعیتهای ظاهراً عادی و معمولی را به نحوی خاص ببیند. احساسات خود را ابراز
اولین نوشتۀ مثلاً جدی و رسمی خودم را جلوی چشمم گذاشته بودم و دنبال کسی میگشتم تا آن را بخواند و نقد کند. شمارههای گوشی را بالا و پایین میکردم، صفحۀ اینستاگرام را زیرورو و گوگل را خسته. تصمیم گرفتم دو سه بندی را که بهزحمت و بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم بالاخره
شاید با خودمان بگوییم شعر و شاعری را چه به کسبوکار و مدیریت و پروژه و … اما در این پست میخواهم از نقش شاعران در کسبوکار و مزایای شعر خواندن برای حرفهایها بگویم. جایی خواندم که رهبران کسبوکار باید اهل ادبیات و کتاب خواندن باشند اما معمولاً مطالعۀ آنها به رمان و داستان، آنهم
شنیدن قصۀ زندگی آدمها را دوست دارم. اینکه بنشینم پای حرفهای بقیه و برایم از خودشان بگویند. ازآنچه در زندگیشان گذشته، خوشیها، غمها و… سؤال زیاد میپرسم. بهخصوص وقتی پای صحبت پیرزنها و پیرمردها مینشینم. میخواهم که از دوران جوانی و مسیری که طی کردهاند بگویند. از عاشق شدنشان. رفت و آمدهاشان. اتفاقات سادۀ زندگیشان
دوستم امروز میگفت پاکت نامه که میبینم یا حتی تمبر ناخودآگاه تو را به یاد میآورم. من هم فکر کردم چه چیزی او را به خاطرم میآورد؟ عطر دمنوش اسطوخودوس. بیشتر دقت کردم. با صدای جیکجیک گنجشکها به یاد صبح زود و رفتن به مدرسه میافتم. با شنیدن یا دیدن برف سردم میشود. رنگ سیاه
کلمهها در شعر یا در هر نوشتۀ دیگری مانند اجزای یک سیستم عمل میکنند. همۀ آنها کنار هم قرار میگیرند تا هدف مشخصی که همان انتقال اندیشۀ نویسنده است محقق شود. هرچند شاعر برای استفاده از کلمات به خاطر حفظ وزن و ریتم و قافیه با محدودیت مواجه است اما همین محدودیت باعث رشد